boxed

base info - اطلاعات اولیه

boxed - جعبه شده

adjective - صفت

/bɑːkst/

UK :

/bɒkst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [boxed] در گوگل
description - توضیح
  • sold in a box or boxes


    در جعبه یا جعبه فروخته می شود

  • past simple and past participle of box


    ماضی ساده و ماضی از جعبه


  • مبارزه با کسی در ورزش بوکس


  • گذاشتن چیزی در جعبه

  • Residues identical in at least three out of the four sequences are boxed.


    بقایای یکسان در حداقل سه مورد از چهار توالی در جعبه قرار می گیرند.

  • Its passengers swing around like boxed chickens in the back of a livestock lorry on a mountain pass.


    مسافران آن مانند جوجه های جعبه ای در پشت یک کامیون دام در گردنه کوهستانی می چرخند.

  • The boxed region is enlarged to show a dendritic branch and spine-like structure.


    ناحیه جعبه‌ای بزرگ‌تر می‌شود تا یک شاخه دندریتیک و ساختار ستون فقرات را نشان دهد.

  • This superb boxed set is a once-in-a-lifetime souvenir of a universally loved sound.


    این مجموعه جعبه‌ای فوق‌العاده یک سوغاتی است که یکبار در زندگی از صدایی محبوب جهانی برخوردار است.

  • For the complete beginner you can not go wrong with a boxed set of say 24 sticks.


    برای یک مبتدی کاملاً نمی توانید با یک مجموعه جعبه دار مثلاً 24 چوبی اشتباه کنید.

  • The boxed set which all units will receive shortly contains 380 cards.


    مجموعه جعبه ای که به زودی همه واحدها دریافت خواهند کرد، شامل 380 کارت است.

  • Other makes such as Filia, Craypas and Guitar produce boxed sets.


    ساخت‌های دیگر مانند Filia، Craypas و Guitar مجموعه‌های جعبه‌دار تولید می‌کنند.

  • All display advertisements are covered but only boxed trader classified advertisements are included.


    همه تبلیغات نمایشی پوشش داده می شوند اما فقط تبلیغات طبقه بندی شده توسط معامله گران جعبه ای گنجانده شده است.

example - مثال
  • a boxed set of original recordings


    یک مجموعه جعبه‌ای از ضبط‌های اصلی

  • He used to box every weekend.


    او هر هفته آخر هفته باکس می‌کرد.

  • I've boxed (against) some of the best.


    من در برابر برخی از بهترین ها باکس شده ام.

  • I boxed up some clothes and books to donate to charity.


    چند لباس و کتاب را جعبه کردم تا به خیریه اهدا کنم.

synonyms - مترادف
  • cased


    مورد

  • crated


    جعبه

  • spared


    در امان ماند

  • boxed up


    جعبه شده

  • packaged


    بسته بندی شده

  • packed


antonyms - متضاد
  • unpacked


    بسته بندی نشده

  • bulk


    فله

  • not crated


    جعبه نشده

  • not wrapped


    پیچیده نشده است

  • unpackaged


    بدون بسته بندی

لغت پیشنهادی

amidships

لغت پیشنهادی

ensures

لغت پیشنهادی

leakage