answered

base info - اطلاعات اولیه

answered - جواب داد

N/A - N/A

ˈæn.sɚ

UK :

ˈɑːn.sər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [answered] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I can't answer (you) without more detailed information.


    من نمی توانم بدون اطلاعات دقیق تر پاسخ (شما) را بدهم.

  • You haven't answered my question.


    به سوال من جواب ندادی

  • I texted asking whether he'd be coming to the party but he hasn't answered yet.


    من پیام دادم که آیا او به مهمانی می آید یا نه اما او هنوز پاسخی نداده است.

  • I'd love to have dinner with you but I won't be able to get there before nine o'clock, she answered.


    او پاسخ داد: من دوست دارم با شما شام بخورم، اما نمی توانم قبل از ساعت نه به آنجا برسم.

  • She answered that she wouldn't be able to come before nine o'clock.


    او پاسخ داد که قبل از ساعت نه نمی تواند بیاید.

  • Does anyone here answer to the name of (= is anyone here called) Wallis?


    آیا کسی در اینجا به نام (= کسی در اینجا نامیده می شود) والیس پاسخ می دهد؟

  • Someone's at the door - would you answer it please?


    کسی دم در است - لطفا جوابش را می دهید؟

  • I phoned last night but nobody answered.


    دیشب زنگ زدم کسی جواب نداد

  • He showed me some software that answered my requirements exactly.


    او نرم افزاری را به من نشان داد که دقیقاً پاسخگوی نیازهای من بود.

  • I've got some furniture in the attic that I think might answer your needs.


    من تعدادی مبلمان در اتاق زیر شیروانی دارم که فکر می کنم ممکن است پاسخگوی نیاز شما باشد.

  • A woman who answers to the suspect's description was seen in the area on the night of the crime.


    زنی که به توضیحات مظنون پاسخ می دهد، شب جنایت در منطقه دیده شد.

synonyms - مترادف
  • completed


    تکمیل شد

  • fulfilled


    برآورده شد

  • satisfied


    راضی

  • justified


    تعدیل شده

  • brought to fruition


    به ثمر نشست

  • filled


    پر شده است

  • made happen


    اتفاق افتاد

  • validated


    تایید شده است

  • vindicated


    اثبات شده

  • fit


    مناسب


  • متناسب با صورت حساب

  • met


    ملاقات کرد

  • served


    خدمت کرده است

  • suited


    رفع شد

  • remedied


    بازخرید شده است

  • redeemed


    کافی است

  • sufficed


    حل کرد

  • solved


    نصب شده

  • fitted


    صورت حساب را پر کرد

  • filled the bill


    نگهداری می شود

  • kept


    برخورد کرد

  • dealt with


    مطابقت دارد تا

  • matched up to


    اندازه گیری شد

  • measured up


    اندازه گیری شده تا

  • measured up to


    پیروی با

  • complied with


    اطاعت کرد

  • obeyed


    مشاهده شده

  • observed


    دنبال کرد

  • followed


    مطابق با

  • conformed to


    احترام

  • respected


antonyms - متضاد
  • dissatisfied


    ناراضی

  • disappointed


    ناامید شده

  • disgruntled


    خشمگین شد

  • angered


    سرخورده

  • displeased


    ناراحت

  • frustrated


    افسون شده

  • disillusioned


    مایوس شده

  • upset


    وحشت زده

  • disenchanted


    ناموفق

  • disheartened


    غمگین

  • dismayed


    مضطرب

  • failed


  • saddened


  • vexed


لغت پیشنهادی

error

لغت پیشنهادی

miscellany

لغت پیشنهادی

industries