broken-down
broken-down - شکسته شده
adjective - صفت
UK :
US :
کار نمی کند، یا در شرایط بسیار بد است
چیزی که خراب است اکنون کار نمی کند یا در شرایط بدی است
در شرایط بد یا کار نکردن
Sitting on a broken-down couch in the cluttered Casa Maria headquarters Flagg chuckles at that particular take.
فلگ که روی یک کاناپه شکسته در مقر به هم ریخته کازا ماریا نشسته است، به آن برداشت خاص می خندد.
With these memories, I expected Galway City my destination, to be a hopeless, broken-down kind of place.
با این خاطرات، انتظار داشتم شهر گالوی، مقصد من، مکانی ناامیدکننده و از هم پاشیده باشد.
Benji can look like a broken-down old cab horse with a real novice on his back or he can look really smart.
بنجی می تواند شبیه یک اسب تاکسی قدیمی شکسته با یک تازه کار واقعی به نظر برسد یا واقعاً باهوش به نظر برسد.
پاداش او برای کمک به تعمیر ماشین زمان خراب، سفر به زمانی است که خودش انتخاب کرده است.
a broken-down trailer
یک تریلر خراب
کارول با کامیون خراب خود و برق قرض گرفته شده، مالک نمونه اولیه بود.
علی بلافاصله به سمت راست چرخید و از دیوار شکسته ای بالا رفت.
dilapidated
فرسوده
battered
کتک خورده
deteriorated
رو به وخامت گذاشت
ramshackle
درهم ریخته
tumbledown
سقوط کردن
crumbling
در حال فرو ریختن
decayed
پوسیده شده است
rickety
زهوار
in disrepair
در حال خراب شدن
bedraggled
قاطی شده
decrepit
ناتوان
infirm
غفلت
neglected
قدیمی
ویرانگر
ruinous
خلاصه
rundown
اجرا کردن
دانه دار
run-down
کهنه
seedy
پاره شدن
shabby
نخ نما
tatterdemalion
دور افتادن
threadbare
تکه تکه شدن
worn out
برای پوشیدن بدتر
worn-out
در وضعیت بدی
falling apart
رفته به رک و خراب
falling to pieces
ضرب و شتم
چسبناک
beat-up
tacky
