mushy

base info - اطلاعات اولیه

mushy - خیس

adjective - صفت

/ˈmʌʃi/

UK :

/ˈmʌʃi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [mushy] در گوگل
description - توضیح
  • soft wet and unpleasant


    نرم، مرطوب و ناخوشایند

  • expressing or describing love in a silly way


    ابراز یا توصیف عشق به شیوه ای احمقانه

  • soft and having no firm shape


    نرم و بدون شکل محکم


  • بیش از حد احساسی

  • Cook for 2 mins until fruit is soft but not mushy.


    به مدت 2 دقیقه بپزید تا میوه ها نرم و لطیف شوند.

  • Her neck was soft mushy.


    گردنش نرم و لطیف بود.

  • Add coconut milk and plantains and cook until fruit is tender, not mushy, about 10 minutes.


    شیر نارگیل و چنار را اضافه کنید و حدود 10 دقیقه بپزید تا میوه ها نرم شوند و نرم نشوند.

  • Stir in tomato puree and fresh tomatoes and cook for a further 5 minutes, or until sauce is mushy and thickened.


    پوره گوجه‌فرنگی و گوجه‌فرنگی تازه را با هم مخلوط کنید و 5 دقیقه دیگر بپزید یا تا زمانی که سس نرم و غلیظ شود.

  • a mushy banana


    یک موز نرم

  • Naked now and he felt the mushy bottom between his toes.


    حالا برهنه بود و ته صاف بین انگشتانش را احساس کرد.

  • Standing tiptoe on the mushy lawn he tapped on the windows and tried to peek in.


    با نوک پا روی چمن‌زار صاف ایستاده بود، به پنجره‌ها ضربه زد و سعی کرد به داخل نگاه کند.

  • Dave gets all mushy when he's around Gina.


    دیو وقتی در اطراف جینا است کاملاً مات می شود.

example - مثال
  • Cook until the fruit is soft but not mushy.


    آنقدر بپزید که میوه ها نرم شوند اما خیس نشوند.

  • mushy romantic novels


    رمان های عاشقانه شلوغ

  • Cook the lentils until they are mushy.


    عدس ها را بپزید تا نرم شوند.

  • The meat was mushy and tasteless.


    گوشت لخت و بی مزه بود.

  • I hate those mushy love stories.


    من از آن داستان‌های عاشقانه‌ای متنفرم.

synonyms - مترادف

  • نرم

  • pulpy


    خمیری

  • squashy


    کدو حلوایی

  • slushy


    لجن آلود

  • spongy


    اسفنجی

  • squishy


    خجالتی

  • squelchy


    خفن

  • squidgy


    ماهی مرکب

  • pappy


    پاپی

  • doughy


    شل و ول

  • flabby


    خوشگل

  • gooey


    درهم و برهم

  • pulpous


    غمگین

  • sloppy


    ژلاتینی

  • squooshy


    ژله شده

  • gloopy


    مشبک

  • gelatinous


    گل آلود

  • jelled


    پاپ

  • mashy


    خمیری مانند

  • muddy


    باتلاقی

  • pap


    نیمه مایع

  • pastelike


    نیمه جامد

  • quaggy


    خیس

  • semiliquid


    خمیر مانند

  • semisolid


    کوسن

  • soggy


    آرام

  • paste-like


  • semi-liquid


  • semi-solid


  • cushiony


  • cushy


antonyms - متضاد

  • محکم


  • سخت


  • جامد

  • stiff


    سفت

  • unfeeling


    بی احساس

  • unromantic


    غیر عاشقانه

  • sapless


    بدون انگور

  • juiceless


    بدون آبمیوه


  • لاغر

  • inflexible


    انعطاف ناپذیر

  • impermeable


    غیر قابل نفوذ

لغت پیشنهادی

insinuations

لغت پیشنهادی

altitude

لغت پیشنهادی

bulldog