mushy
mushy - خیس
adjective - صفت
UK :
US :
نرم، مرطوب و ناخوشایند
ابراز یا توصیف عشق به شیوه ای احمقانه
نرم و بدون شکل محکم
بیش از حد احساسی
به مدت 2 دقیقه بپزید تا میوه ها نرم و لطیف شوند.
گردنش نرم و لطیف بود.
شیر نارگیل و چنار را اضافه کنید و حدود 10 دقیقه بپزید تا میوه ها نرم شوند و نرم نشوند.
Stir in tomato puree and fresh tomatoes and cook for a further 5 minutes, or until sauce is mushy and thickened.
پوره گوجهفرنگی و گوجهفرنگی تازه را با هم مخلوط کنید و 5 دقیقه دیگر بپزید یا تا زمانی که سس نرم و غلیظ شود.
a mushy banana
یک موز نرم
حالا برهنه بود و ته صاف بین انگشتانش را احساس کرد.
با نوک پا روی چمنزار صاف ایستاده بود، به پنجرهها ضربه زد و سعی کرد به داخل نگاه کند.
دیو وقتی در اطراف جینا است کاملاً مات می شود.
آنقدر بپزید که میوه ها نرم شوند اما خیس نشوند.
mushy romantic novels
رمان های عاشقانه شلوغ
عدس ها را بپزید تا نرم شوند.
گوشت لخت و بی مزه بود.
من از آن داستانهای عاشقانهای متنفرم.
نرم
pulpy
خمیری
squashy
کدو حلوایی
slushy
لجن آلود
spongy
اسفنجی
squishy
خجالتی
squelchy
خفن
squidgy
ماهی مرکب
pappy
پاپی
doughy
شل و ول
flabby
خوشگل
gooey
درهم و برهم
pulpous
غمگین
sloppy
ژلاتینی
squooshy
ژله شده
gloopy
مشبک
gelatinous
گل آلود
jelled
پاپ
mashy
خمیری مانند
muddy
باتلاقی
pap
نیمه مایع
pastelike
نیمه جامد
quaggy
خیس
semiliquid
خمیر مانند
semisolid
کوسن
soggy
آرام
paste-like
semi-liquid
semi-solid
cushiony
cushy
