undying
undying - بی مرگ
adjective - صفت
UK :
US :
برای همیشه ادامه دارد
احساسات یا باورهای فنا ناپذیر دائمی هستند و هرگز پایانی ندارند
(از یک احساس یا یک باور) دائمی; بی پایان
من شخصاً برای او احترام زیادی قائل هستم و صلح سبز را تحسین می کنم.
تنها لطف نجاتدهندهاش، اعتقاد همیشگیاش به ملودراماتیک است.
The atmosphere did not encourage reasonableness and undying camaraderie.
جو، منطقی بودن و رفاقت بی پایان را تشویق نمی کرد.
معامله بر اساس نام و فداکاری بی پایان ما، Carlton، Crossroads را احیا کرده است.
One reader's St Valentine's Day post brought an interesting offer but not of undying love and devotion.
پست یکی از خوانندگان در روز ولنتاین پیشنهاد جالبی داشت، اما نه از عشق و فداکاری بی پایان.
Once in the barn, Stewart felt obliged to follow through on the expedition by dramatically expressing undying love for Susan Mary.
هنگامی که استوارت وارد انبار شد، احساس کرد موظف است تا با ابراز عشق بی پایان به سوزان مری، اکسپدیشن را دنبال کند.
undying love
عشق فنا ناپذیر
He also has my undying respect and jealousy for having been fortunate enough to have been born and raised in Tucson.
او همچنین احترام و حسادت بی پایان من را به خاطر خوش شانسی که در توسان به دنیا آمده و بزرگ شده است، دارد.
eternal
ابدی
everlasting
همیشگی
perpetual
ماندگار
enduring
جاویدان
immortal
بادوام
lasting
ثابت
abiding
دائمی
بی پایان
چند ساله
endless
فنا ناپذیر
perennial
بی زمان
imperishable
ادامه دارد
timeless
مداوم
continuing
بی وقفه
unending
بی سن
persistent
بی مرگ
ceaseless
بی تاریخ
ageless
نابود نشدنی
deathless
محو نشدن
dateless
در دست اقدام
indestructible
پایان ناپذیر
unfading
بي نهايت
غیر قابل خاموش شدن
incessant
نیمه دوم
unceasing
interminable
infinite
inextinguishable
sempiternal
unended
never-ending
mortal
فانی
impermanent
ناپایدار
ephemeral
زودگذر
موقت
transient
گذرا
finite
محدود، فانی
fleeting
انی
inconstant
فاسد شدنی
momentary
کوتاه مدت
perishable
پایان دادن
short-lived
مختصر
ending
گذراندن
محدود
passing
محصور
تعریف شده است
transitory
محدود، تنگ
restricted
محو شدن
defined
محدود شده است
کوتاه
evanescent
تعیین کنند
circumscribed
اندازه گیری شده
فراری
determinate
قطعی
measured
سریع
fugacious
fugitive
bounded
definite
cursory
confined
