bridal

base info - اطلاعات اولیه

bridal - عروس

adjective - صفت

/ˈbraɪdl/

UK :

/ˈbraɪdl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bridal] در گوگل
description - توضیح
  • relating to a wedding or a woman who is getting married


    مربوط به عروسی یا زنی که در حال ازدواج است


  • زنی که در شرف ازدواج است یا مراسم عقد


  • از زنی که در شرف ازدواج است یا عروسی

  • Luck however was not there when the bridal car broke down on its way to collect the bride.


    اما بخت و اقبال نبود که ماشین عروس در مسیر جمع آوری عروس خراب شد.

  • Then more calls, including some from the editors of bridal magazines themselves.


    سپس تماس های بیشتری، از جمله برخی از سردبیران مجلات عروس.

  • On the bridal pages care was exercised to disperse pictures of black brides.


    در صفحات عروس برای پراکنده کردن عکس های عروس سیاه پوست دقت می شد.

  • Another face with its bridal train of hair.


    چهره ای دیگر با مدل موهای عروسش.

  • St Agatha was lifted from the sofa and stationed at the window in a bridal veil, to the electrification of passers-by.


    سنت آگاتا را از روی مبل بلند کردند و با روبنده عروس در کنار پنجره مستقر شد تا رهگذران برقی شوند.

example - مثال
  • a bridal gown


    یک لباس عروس

  • the bridal party (= the bride and the bridegroom and the people helping them at their wedding sometimes used to refer only to the bride and those helping her)


    جشن عروسی (= عروس و داماد و کسانی که در عروسی به آنها کمک می‌کنند، گاهی فقط به عروس و کمک‌کنندگان اطلاق می‌شود)

  • a bridal suite (= a set of rooms in a hotel for a couple who have just got married)


    سوئیت عروس (= مجموعه ای از اتاق های هتل برای زوجی که به تازگی ازدواج کرده اند)

  • a bridal shower (= a party for a woman who will get married soon)


    دوش عروس (= مهمانی زنی که به زودی ازدواج می کند)

  • The magazine had a section on bridal wear (= the clothes that a woman wears at her marriage).


    مجله قسمتی در مورد لباس عروس (= لباسی که زن هنگام ازدواج می پوشد) داشت.

  • We stayed in the hotel's bridal suite (= the rooms for recently married people).


    در سوئیت عروس هتل (= اتاق های تازه ازدواج کرده ها) اقامت داشتیم.

synonyms - مترادف

  • ازدواج

  • matrimonial


    زناشویی

  • nuptial


    عروسی


  • همنوایی

  • marital


    هیمنیال

  • conjugal


    عروس

  • connubial


    اپیتالامیک

  • hymeneal


    همسر

  • bride's


    جشن

  • epithalamic


    تشریفاتی

  • spousal


    خواستگاری

  • celebratory


    ماه عسل

  • ceremonial


    نوبیل

  • espousal


    قبل از عروسی

  • honeymoon


    پروتالاموس

  • nubile


    در مورد ازدواج

  • pre-wedding


    ازدواج کرد

  • prothalamic


    متاهل

  • concerning marriage


    اپی تالامیال

  • wedded


    مورد حمایت قرار گرفت


  • نامزد شده

  • epithalamial


    به اشتراک گذاشته شده است

  • espoused


    دارای مالکیت مشترک

  • engaged


    همسرانه

  • shared


    شوهردار

  • betrothed


    متحد شده است

  • jointly owned


    جفت شده

  • wifely


  • husbandly


  • united


  • mated


antonyms - متضاد

  • طلاق

  • nonmarital


    غیر زناشویی

  • unmarried


    مجرد

لغت پیشنهادی

anencephaly

لغت پیشنهادی

shale

لغت پیشنهادی

stairwells