barrio

base info - اطلاعات اولیه

barrio - باریو

noun - اسم

/ˈbɑːriəʊ/

UK :

/ˈbæriəʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [barrio] در گوگل
description - توضیح
  • a part of an American town or city where many poor Spanish-speaking people live


    بخشی از یک شهر یا شهر آمریکایی که بسیاری از مردم فقیر اسپانیایی زبان در آن زندگی می کنند

  • in the US a part of a city where poor mainly Spanish-speaking people live


    در ایالات متحده، بخشی از شهری که در آن مردم فقیر، عمدتا اسپانیایی زبان زندگی می کنند

  • in Spain and other Spanish-speaking countries, one of the areas into which a city is divided


    در اسپانیا و سایر کشورهای اسپانیایی زبان، یکی از مناطقی است که یک شهر به آن تقسیم شده است

  • in the US a part of a city where mainly Spanish-speaking people live


    در ایالات متحده، بخشی از شهری که عمدتاً مردم اسپانیایی زبان در آن زندگی می کنند

  • It was all one continuous barrio.


    این همه یک باریوی پیوسته بود.

  • The depths of unlikely love in the dusty barrio are plumbed in Virginia Street by Toni Press.


    اعماق عشق بعید در باریوی غبارآلود در خیابان ویرجینیا توسط تونی پرس بررسی شده است.

  • In her poor barrio, La Paca impressed some and irked others with her hocus-pocus and well-connected friends.


    لاپاکا در فضای فقیرانه‌اش، برخی را تحت تأثیر قرار داد و برخی را با دوستانی که به‌خوبی ارتباط برقرار می‌کردند، عصبانی کرد.

  • On June 4 two hundred sailors in rented taxicabs entered the barrio and beat four young men wearing zoot suits.


    در 4 ژوئن، دویست ملوان با تاکسی‌های اجاره‌ای وارد باریو شدند و چهار مرد جوان را که کت و شلوار زوت پوشیده بودند، کتک زدند.

  • Michael Cajero used to walk down to the barrio after school at Tucson High and never felt afraid.


    مایکل کاجرو عادت داشت بعد از مدرسه به سمت باریو در توسان عالی راه برود و هرگز احساس ترس نکرد.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • barangay


    بارنگی

  • administrative subdivision


    زیرمجموعه اداری


  • ناحیه

  • neighborhoodUS


    محله ایالات متحده

  • neighbourhoodUK


    محله انگلستان

  • suburb


    حومه شهر


  • دهکده

  • ward


    بخش


  • حوزه


  • منطقه


  • محل


  • قلمرو

  • locality


    انجمن


  • تراکت


  • استان


  • کمربند


  • تقسیم

  • tract


    دامنه

  • precinct


    محله


  • چمن


  • نقطه


  • محصور کردن

  • domain


    مستعمره


  • نمی شود

  • parish


    محله یهودی نشین

  • turf



  • enclave


  • colony


  • nabe


  • ghetto


antonyms - متضاد
  • suburbs


    حومه شهر

لغت پیشنهادی

revisits

لغت پیشنهادی

Borda count

لغت پیشنهادی

garages