articled
articled - مقاله شد
adjective - صفت
UK :
US :
someone who is articled to a company of lawyers, accountants etc is employed by that company while they are training to become a lawyer etc
شخصی که در یک شرکت وکلا، حسابداران و غیره عضو شده است، در حالی که در حال آموزش برای وکالت و غیره هستند، توسط آن شرکت استخدام می شود.
آموزش وکیل شدن
The defendants' articled clerk handled the wife's affairs and negotiated a financial settlement with the husband's solicitors.
منشی متهم به امور زوجه رسیدگی می کرد و با وکلای شوهر برای تسویه حساب مالی مذاکره می کرد.
سپس هوبرت قرار بود بلافاصله بعد از مدرسه یک منشی مقاله شود.
He was educated at Clifton College Bristol, and in 1883 became for three years articled clerk to a London solicitor.
او در کالج کلیفتون بریستول تحصیل کرد و در سال 1883 به مدت سه سال منشی یک وکیل لندن شد.
روبروی میز دیوید، میز کوچکتری ایستاده بود که توسط منشی متعهد اشغال شده بود.
They then knock at solicitors' doors, presenting their credentials and asking if there is a vacancy for an articled clerk.
سپس درهای وکلا را می زنند و اعتبارنامه خود را ارائه می دهند و می پرسند که آیا جای خالی برای یک منشی کارمند وجود دارد یا خیر.
شرکتها شروع به شکار شرکای غیرقانونی کردند و دهها دستیار وکیل و منشی کارمند استخدام کردند.
Within living memory there have been cathedral organists who have taught their skills to articled pupils.
در حافظه زنده ارگانیست های کلیسای جامع وجود داشته اند که مهارت های خود را به دانش آموزان مقاله آموخته اند.
منشی مقالهای (= کسی که در حال آموزش وکالت است)
او به یک شرکت وکلا فرستاده شد.
She is articled to a big law firm (= she is working there as part of her training) in the City of London.
او به یک شرکت حقوقی بزرگ (= او به عنوان بخشی از آموزش خود در آنجا کار می کند) در شهر لندن فرستاده می شود.
an articled clerk
یک منشی مقاله دار
indentured
قرارداد شده است
contracted
قرارداد
enslaved
برده شده
bound
مقید شده است
apprenticed
شاگرد
obliged
موظف است
compelled
مجبور
pledged
متعهد شد
obligated
ضروری
required
محدود شده
committed
تنظیم شده است
constrained
مجبور شد
regulated
ساخته شده است
forced
ضروری است
made
دستور داد
necessitated
سفارش داده شده
commanded
جهت دار
ordered
بنگر
directed
فشرده شده است
beholden
رانده
pressed
رانده شده است
driven
اداره می شود
impelled
حکومت کرد
governed
اصرار کرد
ruled
مهار شده
urged
تحت ضرورت
restrained
تحت تعهد
coerced
محدود شده است
under necessity
bounden