awry
awry - منحرف
adverb, adjective - قید، صفت
UK :
US :
تمام برنامه های من برای مهمانی به هم ریخته بود.
تمام نقشه های او که با دقت طراحی شده بود به هم ریخته بود.
عجله کرد بیرون، موهایش به هم ریخته بود.
هر چیزی که در دفتر به خطا برود (= اشتباه شود) به گردن پیت است.
این اعتصاب برنامه های سرمایه گذاری را به طور جدی به اشتباه انداخته است.
با عجله وارد شد، صورتش سرخ و عرق کرده و کلاهش به هم ریخته بود.
افراد زیادی درگیر هستند و احتمالاً چیزی به هم میخورد.
amiss
اشتباه
flawed
ناقص
بیراهه
astray
معیوب
faulty
ناپاک
foul
سرگردان
adrift
یونجه
haywire
نامناسب
unseemly
بالا
درست نیست
خاموش پرتو
off beam
خارج از نظم
نه آنطور که باید باشد
نادرست
defective
سفسطه امیز
inaccurate
اشتباه کرد
غلط
fallacious
نامطلوب
mistaken
بد
erroneous
خطاپذیر
unsound
سردرگم
incorrect
خطا کردن
imperfect
خارج از هدف
unsatisfactory
خارج از مسیر
البته
fallible
confused
erring