grandparent
grandparent - پدربزرگ و مادربزرگ
noun - اسم
UK :
US :
یکی از والدین مادر یا پدر شما
بابا بزرگ
مادر بزرگ
مادربزرگ - به ویژه توسط کودکان استفاده می شود
grandmother – used especially by children
پدر یا مادر پدر یا مادر یک فرد
هر انسانی دو پدر و مادر، چهار پدربزرگ و مادربزرگ، هشت پدربزرگ و مادربزرگ، شانزده پدربزرگ و مادربزرگ و ... دارد.
دلم برای پدربزرگ و مادربزرگم ناامیدانه تنگ شده بود و مشتاق پام بودم.
Every human being has two parents, four grandparents, eight great-grandparents, sixteen great-great-grandparents, and so on.
پدربزرگ و مادربزرگ من در اورگان زندگی می کنند.
نقش پدربزرگ و مادربزرگ دادن زمان و عشق بی قید و شرط است.
این می تواند خاله یا پدربزرگ و مادربزرگ یا یکی دیگر از اعضای خانواده باشد.
در سرتاسر مسیر 22، در یونیون، دیگر پدربزرگ و مادربزرگم خفه شده بودند.
پس پدربزرگ و مادربزرگ ما، رومن و فنیا لوبتکین.
پدربزرگ و مادربزرگ پسرخوانده پنج ساله ام برای هدیه تعمیدش یک نقاشی کوچک با قاب برای او آوردند.
My five-year-old godson's grandparents brought him a small framed drawing for his christening present.
بچه ها پیش پدربزرگ و مادربزرگشان می مانند.
من عکس های بچه ها را برای هر دو دسته از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها فرستاده ام.
هدیه ای از پدربزرگ و مادربزرگ دوست داشتنی اش
forefather
پدر
ancestor
جد
پیشین
forebear
آغازگر
primogenitor
اجداد
progenitor
سلف، اسبق، جد
predecessor
پیشرو
forerunner
بابا بزرگ
تحمل کردن
antecedent
والدین
forbear
پیش ساز
forebearer
مولد
صعودی
precursor
پدرسالار
procreator
توپونا
ascendant
قدیم
patriarch
مبتکر
tupuna
الگو، نمونه اولیه
antecessor
بابا
originator
پدربزرگ
archetype
پیشگام
daddy
بهتر
granddaddy
پایه
grandaddy
نسبت فامیلی
pioneer
تکان می دهد
begetter
نمونه اولیه
trailblazer
stirps
prototype
grandchild
نوه