big time

base info - اطلاعات اولیه

big time - زمان بزرگ

N/A - N/A

ˈbɪɡ ˌtaɪm

UK :

ˈbɪɡ ˌtaɪm

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [big time] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • How was the interview? Terrible I messed up big time.


    مصاحبه چطور بود؟ وحشتناک، من خیلی بهم ریختم.

  • Chrissy's into skiing big time (= likes skiing a lot).


    کریسی علاقه زیادی به اسکی کردن دارد (= اسکی را بسیار دوست دارد).

  • She finally hit the big time (= became famous or successful) with her latest novel.


    او سرانجام با آخرین رمان خود به زمان بزرگ (= مشهور یا موفق شد) رسید.

  • You've really made the big time now (= become famous or successful).


    شما واقعاً اکنون (= مشهور یا موفق) شده اید.

  • Steve Largent was regarded as Seattle's first big-time football star.


    استیو لارجنت به عنوان اولین ستاره بزرگ فوتبال سیاتل در نظر گرفته شد.

  • She is ready to run a big-time political campaign.


    او آماده است تا یک کمپین سیاسی بزرگ را اجرا کند.

  • You’ve really hit the big time now.


    شما واقعاً اکنون به زمان بزرگی رسیده اید.

  • Her influence is secure even though she's had limited experience in big-time politics.


    نفوذ او امن است حتی اگر او تجربه محدودی در سیاست های بزرگ داشته باشد.

  • I flunked the test big time.


    تست را خیلی وقت گذاشتم.

  • Malik is a big-time real estate developer.


    مالیک یک توسعه دهنده املاک و مستغلات بزرگ است.

synonyms - مترادف

  • لیگ بزرگ

  • bigs


    بزرگ ها


  • لیگ اصلی

  • majors


    رشته های تحصیلی


  • نمایش بزرگ

  • big leagues


    لیگ های بزرگ

  • superleague


    سوپرلیگ


  • لیگ نخبگان

  • big-time


    زمان بزرگ

antonyms - متضاد
  • useless


    بلا استفاده

  • worthless


    بی ارزش

  • dull


    کدر

  • helpless


    درمانده

  • incompetent


    بی عرضه

  • inept


    بی منطق

  • unqualified


    فاقد صلاحیت

  • unskilled


    غیر ماهر

  • unskillful


    بی مهارت


  • میانگین

  • backup


    پشتیبان گیری


  • زیر همتراز

  • below par


    معیوب

  • defective


    دارای کمبود

  • deficient


    بی عیب

  • feckless


    بیمصرف

  • good-for-nothing


    بی تاثیر

  • ineffectual


    بی خبره

  • inexpert


    مینیاتوری

  • miniature


    بدون جشن

  • uncelebrated


    نامناسب

  • unfit


    برومیدیک

  • bromidic


    آن را قطع نمی کند

  • doesn't cut it


    چیز مهمی نیست


  • نه بزرگ

  • no biggie


    چیز بزرگی نیست


  • بدون لرزش بزرگ

  • no great shakes


    نه به آن عالی


  • ناچیز

  • paltry


    پوچ

  • vapid


لغت پیشنهادی

gas

لغت پیشنهادی

michael

لغت پیشنهادی

thrill