briefly

base info - اطلاعات اولیه

briefly - به طور خلاصه

adverb - قید

/ˈbriːfli/

UK :

/ˈbriːfli/

US :

family - خانواده
brief
مختصر
google image
نتیجه جستجوی لغت [briefly] در گوگل
description - توضیح

  • برای مدت کوتاهی

  • in as few words as possible


    در کمترین کلمه ممکن


  • با استفاده از کلمات کم یا بدون ارائه جزئیات زیاد

  • using few words or without giving a lot of details


    برای مدت کوتاه یا با استفاده از کلمات کمی

  • for a short time or using few words


    بنابراین، تعدادی از سریال های دسته بندی عاشقانه در زیر فهرست شده و به طور خلاصه شرح داده شده است.

  • Therefore a number of Category Romance series are listed and briefly annotated below.


    او مدت کوتاهی برای استودیو والت دیزنی کار کرد.

  • He worked briefly for Walt Disney Studios.


    سونیا به طور خلاصه نحوه کار دستگاه را توضیح داد.

  • Sonia explained briefly how the machine works.


    در یک تابه کوچک سیر و پیاز سبز را در 3 قاشق غذاخوری روغن کمی تفت دهید تا نرم شود اما قهوه ای نشود.

  • In a small skillet, saute garlic and green onion briefly in 3 tablespoons of oil until soft but not browned.


    در اینجا، به طور خلاصه، چگونه اتفاق افتاد.

  • Here briefly is how it happened.


    در نهایت به طور خلاصه به معنای تعادل در اقتصاد کلان پرداختیم.

  • Finally we considered briefly the meaning of an equilibrium in macroeconomics.


    خلاصه مشکل این بود که من بچه می خواستم و او نمی خواست.

  • Briefly the problem was that I wanted a child and he didn't.


    او برگشت تا تشکر کند و به طور خلاصه با خلبان صحبت کند.

  • He turned to thank and speak briefly to the pilot.


    از قضا، معرفی اندی رودی به دلایل اشتباه، بازی را به طور خلاصه به سود آنها تبدیل کرد.

  • Ironically, substitute Andy Roddie's introduction for all the wrong reasons briefly turned the game to their advantage.


example - مثال
  • He had spoken to Emma only briefly.


    او فقط به طور خلاصه با اما صحبت کرده بود.

  • She met John briefly on Friday night.


    او جمعه شب برای مدت کوتاهی با جان ملاقات کرد.

  • Briefly the argument is as follows…


    به طور خلاصه، استدلال به شرح زیر است…

  • Let me tell you briefly what happened.


    بگذارید به طور خلاصه به شما بگویم چه اتفاقی افتاده است.

  • We chatted briefly about the weather.


    خلاصه در مورد آب و هوا صحبت کردیم.

  • Briefly the company needs to cut its expenditure.


    به طور خلاصه، شرکت باید هزینه های خود را کاهش دهد.

synonyms - مترادف
  • fleetingly


    زودگذر

  • cursorily


    به صورت گذرا

  • momentarily


    لحظه ای

  • temporarily


    به طور موقت


  • به سرعت

  • hastily


    با عجله

  • briskly


    گذرا

  • transiently


    برای چند لحظه

  • hurriedly


    برای چند ثانیه

  • for a few moments


    برای مدت کمی

  • for a few seconds


    در گذر


  • به صورت ناخودآگاه

  • in passing


    سرتاسر

  • perfunctorily


    به صورت طرح دار

  • superficially


    به طور ناگهانی

  • sketchily


    به صورت توهین آمیز

  • in haste


    به زودی

  • precipitately


    به طور ناپایدار

  • in a hurry


    در حال پرواز

  • desultorily


    فراری

  • transitorily


    به طور فزاینده

  • ephemerally


    به طرز فراری


  • کمی

  • passingly


  • impermanently


  • flyingly


  • fugitively


  • fastly


  • evanescently


  • fugaciously


  • littly


antonyms - متضاد
  • permanently


    به طور دائم


  • در طول


  • برای خوبی

لغت پیشنهادی

displays

لغت پیشنهادی

enact

لغت پیشنهادی

bobbled