bollard

base info - اطلاعات اولیه

bollard - بولارد

noun - اسم

/ˈbɑːlərd/

UK :

/ˈbɒlɑːd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bollard] در گوگل
description - توضیح

  • یک تیر ضخیم کوتاه در خیابان که برای جلوگیری از ورود ترافیک به یک منطقه یا برای نشان دادن واضح تر یک تقاطع استفاده می شود

  • a thick stone or metal post used for tying ships to when they are in port


    ستون سنگی یا فلزی ضخیم که برای بستن کشتی ها در بندرگاه استفاده می شود

  • a short thick post that boats can be tied to


    یک ستون کوتاه و ضخیم که قایق ها را می توان به آن بست


  • پستی که در وسط یا انتهای جاده قرار می گیرد تا وسایل نقلیه را دور یا از یک منطقه خاص دور نگه دارد

  • A bollard trying to grow a beard.


    بولاردی که سعی می کند ریش بگذارد.

  • The entrances to the path will be protected by bollards and a chicane, to stop any unauthorised traffic.


    ورودی های مسیر با بولارد و شیکن محافظت می شود تا از هرگونه تردد غیرمجاز جلوگیری شود.

  • Make a point of crossing where there is a central bollard.


    از جایی که یک ستون مرکزی وجود دارد، نقطه عبور را مشخص کنید.

  • Motorway bollards were due to be removed at one thirty for the first customers to stream in.


    قرار بود ستون‌های بزرگراه‌ها در ساعت یک و نیم برای اولین مشتریانی که وارد آن می‌شوند برداشته شوند.

  • It is a well known fact that designers plant a line of bollards when they do not know what to do.


    این یک واقعیت شناخته شده است که طراحان وقتی نمی دانند چه کاری باید انجام دهند، یک خط بولارد می کارند.

  • He'd cried out before he realized what the obstruction was: a pile of bollards.


    قبل از اینکه بفهمد مانع چیست فریاد زده بود: انبوهی از ستون‌ها.

  • Somehow bollards still in place they got in 20 minutes earlier.


    به نوعی، بولاردها هنوز در جای خود هستند، آنها 20 دقیقه زودتر وارد شدند.

  • The bollards at each end have been successful in keeping out vehicles, without impeding the passage of bicycles, prams etc.


    بولاردهای هر انتها در دور نگه داشتن وسایل نقلیه موفق بوده اند، بدون اینکه مانع عبور دوچرخه، کالسکه و غیره شوند.

example - مثال
synonyms - مترادف

  • قطب

  • pillar


    ستون


  • سهام

  • marker


    نشانگر

  • cone


    مخروط


  • پست


  • حمایت کردن


  • شفت

  • shaft


    قیچی

  • picket


    پانل


  • پایه دار

  • stanchion


    عمودی

  • upright


    پشتیبانی

  • prop


    جدید

  • newel


    دکل

  • pylon


    میله

  • mast


    رنگ پریدگی

  • rod


    چوب بند

  • paling


    رنگ پریده

  • strut


    ریل


  • پالیز


  • شمع بندی

  • palisade


    چوب پا

  • piling


    استاندارد

  • stilt


    دروازه


  • نرده

  • gatepost


    گیره

  • pilaster


    پایه

  • baluster


  • jamb


  • pedestal


antonyms - متضاد

  • کل

لغت پیشنهادی

autonomy

لغت پیشنهادی

offing

لغت پیشنهادی

adjoin