pole

base info - اطلاعات اولیه

pole - قطب

noun - اسم

/pəʊl/

UK :

/pəʊl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [pole] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • یک میله چادر


  • یک چوب اسکی

  • a curtain pole


    یک میله پرده

  • the North/South Pole


    قطب شمال / جنوب

  • The meridian is an imaginary line drawn from pole to pole.


    نصف النهار یک خط خیالی است که از قطبی به قطب دیگر کشیده شده است.

  • The north magnetic pole lies to the west of the geographic North Pole.


    قطب مغناطیسی شمال در غرب قطب شمال جغرافیایی قرار دارد.

  • Their opinions were at opposite poles of the debate.


    نظرات آنها در قطب های مخالف بحث بود.

  • an artistic compromise between the poles of abstraction and representation


    سازش هنری بین قطب های انتزاع و بازنمایی

  • Her own friends were poles apart from his.


    دوستان خودش قطبی جدا از او بودند.

  • In temperament, she and her sister are poles apart.


    از نظر خلق و خو، او و خواهرش قطبی از هم هستند.

  • Personally I wouldn’t touch him or his business with a ten-foot pole.


    من شخصاً با یک میله ده فوتی به او یا تجارتش دست نمی زدم.

  • A punt is a boat that you move by pushing a long pole against the bottom of the river.


    پونت قایقی است که با فشار دادن یک تیرک بلند به کف رودخانه حرکت می‌کنید.

  • I stood resting on my ski poles and watched her come down the slope.


    روی چوب های اسکی ایستادم و به پایین آمدن او از شیب نگاه کردم.

  • The tent poles are made of aluminium


    میله های چادر از آلومینیوم ساخته شده اند


  • یک تیر ماهیگیری

  • a telegraph/electricity pole


    یک تیر تلگراف/برق

  • A flag fluttered from a 40-foot pole.


    پرچمی از یک تیر 40 فوتی به اهتزاز درآمد.

  • Most weather satellites are stationed over the Equator or travel over the poles.


    اکثر ماهواره های هواشناسی بر فراز استوا مستقر هستند یا بر فراز قطب ها حرکت می کنند.

  • Like poles repel and unlike poles attract.


    مثل قطب ها دفع می کنند و بر خلاف قطب ها جذب می کنند.

  • The lightning strike created a magnetic field similar to that which exists between the north and south poles of a magnet.


    برخورد صاعقه یک میدان مغناطیسی شبیه به میدان مغناطیسی ایجاد کرد که بین قطب شمال و جنوب آهنربا وجود دارد.

  • A wire ran from the clock to one of the poles of the battery.


    سیمی از ساعت به یکی از قطب های باتری کشیده شد.

  • Poles and polars come in pairs.


    قطب ها و قطب ها جفت می آیند.

  • In polar coordinates the origin is often called the pole.


    در مختصات قطبی مبدأ اغلب قطب نامیده می شود.


  • ممکن است تصور شود که این دو مرد نماینده قطب های مخالف ایدئولوژی اقتصادی هستند.


  • یک تیر تلفن

synonyms - مترادف
  • extremity


    حد نهایی


  • مفرط

  • antipode


    آنتی پاد


  • حد


  • مقابل


  • ارتفاع

  • zenith


    اوج

  • pinnacle


    راس

  • apex


    بالا

  • top


    بیشترین

  • maximum


    acme

  • acme


    به اوج رسیدن

  • climax


    نهایی


  • پایان

  • end


    عمق

  • apogee


    به کمال رساندن


  • سمت القدم

  • consummation


    سقف

  • nadir


    حاشیه، غیرمتمرکز


  • خلاصه


  • تاج


  • مرز

  • utmost


    اضافی

  • epitome


    حالت مطلوب

  • crest


    اوج گیری


  • بی نظمی

  • excess


    تاج پادشاهی

  • optimum


  • culmination


  • inordinancy


  • crown


antonyms - متضاد
  • hindrance


    مانع


  • جراحت

لغت پیشنهادی

whips

لغت پیشنهادی

crumble

لغت پیشنهادی

anyplace