bystander

base info - اطلاعات اولیه

bystander - تماشاچی

noun - اسم

/ˈbaɪstændər/

UK :

/ˈbaɪstændə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bystander] در گوگل
description - توضیح
  • someone who watches what is happening without taking part


    کسی که اتفاقات را بدون مشارکت تماشا می کند

  • a person who is standing near and watching something that is happening but is not taking part in it


    شخصی که نزدیک می ایستد و به چیزی که در حال وقوع است نگاه می کند اما در آن شرکت نمی کند

  • a person who is standing near and watching something that is happening but is not involved in it


    شخصی که نزدیک می ایستد و به چیزی که در حال وقوع است نگاه می کند اما در آن دخالتی ندارد

  • As they fled, two men were wounded as the attackers fired at bystanders.


    در حین فرار، دو مرد مجروح شدند و مهاجمان به سمت افراد حاضر تیراندازی کردند.

  • Nick and I laid out tow ropes to the bow of the raft, and cajoled bystanders to lend a hand.


    من و نیک طناب‌های یدک‌کشی را به کمان قایق کشیدیم و از تماشاگران خواستیم که کمک کنند.

  • Outside the gallery a group of curious bystanders gathered, staring and leering at the nude painting.


    در خارج از گالری، گروهی از تماشاگران کنجکاو جمع شده بودند و به تابلوی برهنه خیره شده بودند.

  • And Coren, dressing up as Moses and leading 200 innocent bystanders into the Promised Land.


    و کورن، لباس موسی به تن کرد و 200 تماشاگر بی گناه را به سرزمین موعود هدایت کرد.

  • By invitation he was there a perplexed bystander.


    با دعوت او آنجا بود، تماشاچی گیج.

  • The driver yelled something at her as he passed, and the bystanders regarded her disapprovingly.


    در حین عبور، راننده چیزی سر او فریاد زد و اطرافیان به او نگاه نارضایتی کردند.

  • Many of the bystanders are first-timers, some of the half-million people who have moved into Colorado since 1990.


    بسیاری از تماشاچیان اولین بار هستند، برخی از نیم میلیون نفری که از سال 1990 به کلرادو نقل مکان کرده اند.

example - مثال

  • ناظران بی گناه در صحنه تصادف

  • Three innocent bystanders were killed in the crossfire.


    در این تیراندازی سه نفر از عابران بی گناه کشته شدند.

  • Police have appealed for witnesses to the accident.


    پلیس از شاهدان حادثه درخواست کرده است.

  • According to observers, the plane exploded shortly after take-off.


    به گفته ناظران، این هواپیما اندکی پس از بلند شدن منفجر شد.

  • A crowd of onlookers gathered at the scene of the crash.


    جمعیتی از ناظران در محل سقوط هواپیما جمع شده بودند.

  • Police asked passers-by if they had witnessed the accident.


    پلیس از عابران پرسید که آیا شاهد این تصادف بوده اند یا خیر.

  • Many innocent bystanders were injured by the explosion.


    در اثر این انفجار عده زیادی از عابران بی گناه زخمی شدند.

synonyms - مترادف
  • onlooker


    تماشاگر

  • spectator


    بیننده


  • ناظر

  • watcher


    مشاهده کننده


  • شاهد


  • شاهد عینی

  • eyewitness


    مخاطب

  • beholder


    گردشگر

  • sightseer


    گردن لاستیکی

  • rubberneck


    بازتر

  • gaper


    رهگذر

  • passerby


    غیر شرکت کننده

  • looker-on


    روی دیوار پرواز کن

  • passer-by


    نگاه کننده

  • non-participant


    گاوکر


  • رابرنکر

  • looker


    حضار

  • gawker


    غیب گو

  • rubbernecker


    شهادت دهنده


  • پاسور

  • gazer


    عابر پیاده

  • seer


    جاسوس

  • testifier


    مراقب باش

  • passer


    آماده باش

  • pedestrian


    کف زدن

  • spy


    کیبیتزر

  • lookout


    ایستاده

  • stander-by


  • clapper


  • kibitzer


  • standee


antonyms - متضاد

  • شرکت کننده

  • contributor


    مشارکت کننده

  • partaker


    شریک کننده


  • مهمانی - جشن


  • بازیکن

  • contestant


  • participator


لغت پیشنهادی

box office

لغت پیشنهادی

auto

لغت پیشنهادی

bartered