bewitch

base info - اطلاعات اولیه

bewitch - جادو کردن

verb - فعل

/bɪˈwɪtʃ/

UK :

/bɪˈwɪtʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bewitch] در گوگل
description - توضیح

  • برای ایجاد احساس علاقه یا جذب به کسی که نتواند به وضوح فکر کند

  • to get control over someone by putting a magic spell on them


    با قرار دادن یک طلسم جادویی بر روی کسی کنترل کنید


  • برای جذب یا علاقه زیاد کسی به طوری که قدرت تأثیرگذاری بر او را داشته باشید


  • قرار دادن یک طلسم جادویی برای کسی یا چیزی به منظور کنترل او، او یا آن

  • Some shaped like tiny globes, radiated a scarlet glow that was utterly bewitching.


    برخی به شکل کره های کوچک، درخشش قرمز مایل به قرمزی را تابش می کردند که کاملاً مسحورکننده بود.

  • I was bewitched by Claire, instantly, helplessly.


    من فوراً و بی اختیار توسط کلر جادو شدم.

  • Back in Vienna he had been bewitched by the viciously witty judgments of the satirist, Karl Kraus.


    در وین، او توسط قضاوت‌های شوخ‌آمیز طنزپرداز، کارل کراوس، جادو شده بود.

  • Yet the girl could think of nothing but the bewitching dancing shoes.


    با این حال، دختر نمی توانست به چیزی جز کفش های رقصنده شگفت انگیز فکر کند.

  • But design debates can also bewitch organizations.


    اما بحث‌های طراحی می‌توانند سازمان‌ها را نیز جادو کنند.

example - مثال
  • He was completely bewitched by her beauty.


    او کاملاً مجذوب زیبایی او شده بود.

  • He was bewitched by her beauty.


    او مجذوب زیبایی او شد.

synonyms - مترادف
  • enchant


    مسحور کردن

  • captivate


    اسیر کردن

  • fascinate


    مجذوب کردن

  • beguile


    فریب دادن

  • charm


    افسون


  • ورود

  • allure


    جذابیت

  • enrapture


    مجذوب شدن

  • enthralUK


    entralUK

  • ravish


    پرشور

  • spellbind


    طلسم


  • جذب


  • جذب کنند

  • hypnotiseUK


    hypnotiseUK

  • hypnotizeUS


    hypnotizeUS

  • mesmeriseUK


    مسحور انگلستان

  • mesmerizeUS


    مسحور ایالات متحده

  • delight


    لذت بسیار


  • کشتن

  • magnetiseUK


    magnetiseUK

  • magnetizeUS


    magnetizeUS

  • seduce


    از راه بدر کردن

  • wile


    نیرنگ

  • witch


    جادوگر

  • rapture


    لذت بردن

  • transfix


    انتقال دادن

  • awe


    هیبت

  • bedevil


    شیطان


  • گرفتن


  • کنترل

  • dazzle


    خیره شدن

antonyms - متضاد
  • repel


    دفع کردن

  • disgust


    انزجار

  • offend


    توهین کردن

  • repulse


    مریض

  • sicken


    منفذ

  • bore


    افسون کردن

  • disenchant


    از دست دادن


  • دريافت كردن


  • رد کردن


  • لاستیک


  • رها کردن


  • شما را بیمار کند


  • خزش ها را به شما بدهد

  • give you the creeps


    خاموش کردن


  • نارضایتی

  • displease


    افسرده

  • depress


    منصرف کردن

  • dissuade


    بازداشتن

  • deter


    دلسرد کردن

  • discourage


    بیگانه کردن

  • alienate


    ناراحت

  • upset


    مزاحم

  • disturb


    متوقف کردن


  • آزار دادن

  • annoy


    فراموش کردن


  • به تعویق انداختن


  • رهایی


  • جلوگیری کردن


  • شورش

  • revolt


    حالت تهوع

  • nauseate


لغت پیشنهادی

perpetuates

لغت پیشنهادی

baklava

لغت پیشنهادی

china