tire

base info - اطلاعات اولیه

tire - لاستیک

verb - فعل

/ˈtaɪər/

UK :

/ˈtaɪə(r)/

US :

family - خانواده
tiredness
خستگی
tired
خسته
tireless
خستگی ناپذیر
tiresome
کلافه کننده
tiring
خسته کننده
tirelessly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [tire] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Her legs were beginning to tire.


    پاهایش کم کم داشت خسته می شد.

  • He has made a good recovery but still tires easily.


    او ریکاوری خوبی داشته است اما هنوز به راحتی خسته می شود.

  • Walking even a short distance tires him.


    راه رفتن حتی در فاصله کوتاه او را خسته می کند.

  • He went to Harvard—as he never tires of reminding us.


    او به هاروارد رفت - همانطور که از یادآوری ما خسته نمی شود.


  • او این روزها زودتر خسته می شود.

  • Long conversations tired her.


    گفتگوهای طولانی او را خسته می کرد.

  • She's been leading throughout the race but it now looks as if she's tiring.


    او در طول مسابقه پیشتاز بوده است، اما اکنون به نظر می رسد که او خسته است.

  • Even walking up the stairs at work tires me these days.


    این روزها حتی بالا رفتن از پله ها در محل کار مرا خسته می کند.

  • Weakened by the infection he tires easily.


    او که در اثر عفونت ضعیف شده است، به راحتی خسته می شود.

  • Running tired her.


    دویدن او را خسته کرد.

  • Going up all those stairs tires me out.


    بالا رفتن از این همه پله من را خسته می کند.

  • Viewers never tire of nature programs.


    بینندگان از برنامه های طبیعت خسته نمی شوند.

  • Most cars now have radial tires.


    اکنون اکثر خودروها دارای لاستیک رادیال هستند.

synonyms - مترادف
  • exhaust


    اگزوز

  • weary


    خسته

  • fatigue


    خستگی

  • drain


    زه کشی

  • frazzle


    شکستن


  • پوشیدن


  • زنگ تفريح

  • bust


    نیم تنه

  • outwear


    پوشیدن بیشتر

  • harass


    آزار دادن


  • کشتن

  • tax


    مالیات

  • overtire


    خسته شدن بیش از حد

  • jade


    یشم

  • overtax


    مازاد مالیات

  • poop


    مدفوع

  • knacker


    چاقو

  • shatter


    خرد کردن

  • bush


    بوته

  • whack


    ضربت زدن

  • incapacitate


    ناتوان کردن

  • overwork


    کار زیاد


  • شکست


  • سقوط - فروپاشی

  • faint


    از هوش رفتن

  • fold


    تا کردن

  • overburden


    اضافه بار

  • overstrain


    فشار بیش از حد

  • yawn


    خمیازه


  • فرسوده شدن


  • ناک اوت

antonyms - متضاد
  • refresh


    تازه کردن

  • beef up


    گوساله کردن

  • fortify


    مستحکم کردن


  • تقویت

  • energiseUK


    energiseUK

  • energizeUS


    energizeUS

  • enliven


    زنده کردن

  • exhilarate


    به وجد آوردن

  • envigorateUK


    EnvigorateUK

  • invigorateUS


    نیروبخش ایالات متحده


  • بازگرداندن

  • revive


    احیای

  • activate


    فعال کردن

  • aid


    کمک


  • کمک کند

  • assuage


    آرام کردن


  • ساختن

  • calm


    آرام

  • cheer


    تشویق کردن


  • راحتی

  • cure


    درمان

  • delight


    لذت بسیار


  • تشويق كردن


  • افزایش دادن


  • بهبودی یافتن

  • mend


    لطفا


  • بالا آمدن


  • روحیه دادن

  • soothe


  • liven up


  • pep up


لغت پیشنهادی

appreciation

لغت پیشنهادی

achy

لغت پیشنهادی

resumes