recovery

base info - اطلاعات اولیه

recovery - بهبود

noun - اسم

/rɪˈkʌvəri/

UK :

/rɪˈkʌvəri/

US :

family - خانواده
recover
بهبود می یابند
google image
نتیجه جستجوی لغت [recovery] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • My father has made a full recovery from the operation.


    پدرم بعد از عمل بهبودی کامل پیدا کرده است.

  • to make a remarkable/quick/speedy/slow recovery


    برای ایجاد یک بهبود قابل توجه/سریع/سریع/آهسته

  • She is on the road to (= making progress towards) recovery.


    او در مسیر بهبودی (= پیشرفت به سوی) است.

  • The government is forecasting an economic recovery.


    دولت بهبود اقتصادی را پیش بینی می کند.

  • The economy is showing signs of recovery.


    اقتصاد در حال نشان دادن نشانه هایی از بهبود است.


  • بهبود در هزینه های مصرف کننده

  • There is a reward for information leading to the recovery of the missing diamonds.


    برای اطلاعاتی که منجر به بازیابی الماس های گم شده می شود، پاداشی وجود دارد.

  • Your mother is now in recovery.


    مادر شما اکنون در دوران نقاهت است.

  • After the operation she was taken to the recovery room.


    بعد از عمل او را به اتاق ریکاوری بردند.

  • A holiday would speed his recovery.


    تعطیلات باعث تسریع بهبودی او می شود.

  • He's in recovery from the disease.


    او در حال بهبودی از بیماری است.

  • His injuries have returned as there was insufficient recovery time between games.


    مصدومیت او بازگشته است زیرا زمان ریکاوری کافی بین بازی ها وجود نداشت.

  • Laura made a miraculous recovery.


    لورا به طور معجزه آسایی بهبود یافت.

  • Many people make remarkable recoveries after strokes.


    بسیاری از افراد پس از سکته مغزی بهبود قابل توجهی پیدا می کنند.

  • Mr Fisher made a full physical recovery.


    آقای فیشر به طور کامل بهبود یافت.

  • She is well on the road to recovery.


    او به خوبی در مسیر بهبودی قرار دارد.

  • We wish them all a speedy recovery.


    برای همه آنها آرزوی بهبودی عاجل داریم.


  • بهبودی آهسته به سلامت کامل

  • A recovery will come only when deflation is conquered.


    تنها زمانی بهبودی حاصل می شود که کاهش تورم غلبه کند.

  • The FTSE index staged a modest recovery to be 6.5 points down.


    شاخص FTSE بهبودی اندک را تجربه کرد و 6.5 واحد کاهش یافت.

  • The company has made a substantial recovery over the past 12 months.


    این شرکت در 12 ماه گذشته بهبود قابل توجهی داشته است.

  • The economic circumstances are right and recovery is on the way.


    شرایط اقتصادی مناسب است و بهبودی در راه است.

  • The global economic recovery has strengthened significantly.


    بهبود اقتصاد جهانی به طور قابل توجهی تقویت شده است.

  • The region has been damaged by acid rain and rivers are fouled almost beyond recovery.


    این منطقه توسط باران اسیدی آسیب دیده است و رودخانه ها تقریباً غیر قابل بازیابی هستند.

  • The world economy staged a strong recovery.


    اقتصاد جهانی بهبودی قوی را پشت سر گذاشت.

  • There is a robust recovery in the markets.


    بهبودی قوی در بازارها وجود دارد.

  • There is no hope of recovery.


    امیدی به بهبودی نیست.

  • Unemployment is high and economic recovery is still a long way off.


    بیکاری بالاست و بهبود اقتصادی هنوز فاصله زیادی دارد.


  • یک طرح بازیابی بلایا


  • کاهش نرخ بهره برای تحریک بهبود اقتصاد جهانی

  • the prospects of economic recovery


    چشم انداز بهبود اقتصادی

synonyms - مترادف
  • recuperation


    بهبودی

  • rehabilitation


    توانبخشی

  • convalescence


    دوران نقاهت

  • regeneration


    بازسازی

  • restoration


    مرمت

  • amelioration


    بهبود

  • healing


    التیام‌بخش

  • rehab


    جوان سازی

  • rejuvenation


    درمان

  • betterment


    ترمیم

  • cure


    تجدید قوا

  • mending


    تجدید حیات

  • rejuvenescence


    EnvigorationUK

  • reinvigoration


    تقویت ایالات متحده

  • resurgence


    تجمع


  • احیا

  • envigorationUK


    اسنپ ​​بک

  • invigorationUS


    بیداری مجدد

  • rally


    طراوت

  • renewal


    رنسانس

  • resuscitation


    رستاخیز

  • snapback


    احیای

  • reawakening


    احیاء

  • rebirth


    بازگشت به سلامت

  • refreshment


  • renaissance


  • renascence


  • resurrection


  • revival


  • revivification



antonyms - متضاد
  • deterioration


    زوال

  • relapse


    عود


  • تخریب

  • worsening


    بدتر شدن

  • slump


    سقوط

  • downturn


    رکود

  • weakening


    تضعیف شدن


  • ضرر - زیان


  • نزول کردن


  • سقوط - فروپاشی

  • regression


    پسرفت

  • remission


    بهبودی

  • turn for the worse


    بدتر شود

لغت پیشنهادی

brawny

لغت پیشنهادی

snowball

لغت پیشنهادی

grenades