apoplexy

base info - اطلاعات اولیه

apoplexy - آپوپلکسی

noun - اسم

/ˈæpəpleksi/

UK :

/ˈæpəpleksi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [apoplexy] در گوگل
description - توضیح

  • یک بیماری در مغز شما که باعث می شود به طور ناگهانی توانایی حرکت یا فکر کردن خود را از دست بدهید


  • عصبانیت بسیار بزرگ

  • a stroke resulting from a brain haemorrhage


    آ سکته مغزی ناشی از خونریزی مغزی

  • Amiss wondered if apoplexy would ensue, but all that followed was silence.


    آمیس فکر می‌کرد که آیا آپوپلکسی اتفاق می‌افتد، اما تنها چیزی که در پی آن رخ داد سکوت بود.

  • It is clearly a massive apoplexy.


    به وضوح یک آپوپلکسی عظیم است.

  • Brian Dennehy, reprising his Broadway role tackles Willy with bluster and a huge bellowing presence bordering on apoplexy.


    برایان دنهی که دوباره نقش خود را در برادوی بازی می‌کند، با هیاهو و با حضوری عظیم و شگفت‌انگیز با ویلی مقابله می‌کند.

  • Such a practice is enough to give some modern scholars apoplexy.


    چنین رویه‌ای کافی است تا برخی از محققان مدرن را دچار ابهام کند.

  • It was enough to give you apoplexy.


    همین کافی بود که بهت آپوپلکسی بدم.

example - مثال
  • In a fit of apoplexy, he thumped the table with both hands.


    در حالتی از ترس، با دو دست روی میز کوبید.

synonyms - مترادف

  • حمله کنند

  • fit


    مناسب

  • convulsion


    تشنج

  • paroxysm


    پاراکسیسم

  • seizure


    seizure


  • حمله قلبی


  • سکته

  • spasm


    اسپاسم

  • bout


    مبارزه

  • spell


    هجی کردن


  • دور زدن


  • مورد


  • دسترسی داشته باشید

  • throe


    گلو

  • siege


    محاصره

  • ictus


    ictus

  • breakdown


    درهم شکستن


  • بیماری ناگهانی


  • سقوط - فروپاشی

  • epileptic fit


    تناسب صرعی


  • بیماری

antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

prospect

لغت پیشنهادی

hypodermic

لغت پیشنهادی

satisfaction