babe

base info - اطلاعات اولیه

babe - عزیزم

noun - اسم

/beɪb/

UK :

/beɪb/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [babe] در گوگل
description - توضیح

  • نوزادی


  • کلمه ای برای یک زن جوان جذاب

  • a way of speaking to a young woman often considered offensive


    روشی برای صحبت کردن با یک زن جوان که اغلب توهین آمیز تلقی می شود


  • راهی برای صحبت کردن با کسی که دوستش دارید، به خصوص همسر یا شوهرتان


  • یک بچه کوچک


  • کلمه ای که می توانید هنگام صحبت با کسی که دوستش دارید مانند همسر، شوهر، شریک زندگی خود و غیره استفاده کنید.


  • یک جوان جذاب از نظر جنسی

  • a small baby or infml an affectionate way of addressing a wife husband or other person you love


    یک نوزاد کوچک، یا یک روش محبت آمیز برای خطاب کردن به همسر، شوهر یا شخص دیگری که دوستش دارید

  • Rex is sleeping like a babe.


    رکس مثل بچه ها خوابیده است.

  • Jack could not have looked more out of place if he'd been a Baywatch babe in a nunnery.


    جک اگر یک کودک بی واچ در صومعه می بود، نمی توانست بیش از این نامناسب به نظر برسد.

  • And I really dig those cute babes looking on!


    و من واقعاً آن بچه های بامزه را که به دنبال آن هستند، می کاوشم!

  • Hey babe, how are you?


    هی عزیزم حالت چطوره؟

  • Brad's a total babe.


    براد خیلی بچه است.

  • Except for meeting you babe, of course.


    به جز دیدار با تو، عزیزم، البته.

example - مثال
  • What're you doing tonight babe?


    امشب داری چیکار میکنی عزیزم؟

  • a newborn babe


    یک نوزاد تازه متولد شده

  • It's up to you babe. I'll do whatever you say.


    بستگی به خودت داره عزیزم هر کاری بگی انجام میدم

  • He's a total babe.


    او یک عزیزم کامل است.

synonyms - مترادف

  • عزیزم


  • نوزاد


  • کودک

  • newborn


    نوزاد تازه متولد شده

  • tot


    کل

  • bairn


    بایرن

  • toddler


    کودک نوپا

  • neonate


    نی نی

  • nipper


    جوان

  • youngster


    بامبین

  • bambino


    کروبی

  • cherub


    خزنده

  • crawler


    بی گناه


  • پاپوس

  • papoose


    اولی

  • preemie


    دزدگیر

  • tacker


    پرستاری

  • nursling


    جوانه زدن

  • sprog


    شیر دادن

  • suckling


    کوچک


  • بچه

  • kid


    کوچولو


  • کودک تازه متولد شده

  • newborn child


    عزیزم در آغوش

  • babe in arms


    دسته ای از شادی

  • bundle of joy


    فرشته کوچولو

  • little angel


    عروسک کوچولو

  • little darling


    جوجه

  • little doll


    از شیر گرفتن

  • chick


  • wean


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

applicant

لغت پیشنهادی

subscribers

لغت پیشنهادی

flag