bewitch
bewitch - جادو کردن
verb - فعل
UK :
US :
برای ایجاد احساس علاقه یا جذب به کسی که نتواند به وضوح فکر کند
با قرار دادن یک طلسم جادویی بر روی کسی کنترل کنید
برای جذب یا علاقه زیاد کسی به طوری که قدرت تأثیرگذاری بر او را داشته باشید
قرار دادن یک طلسم جادویی برای کسی یا چیزی به منظور کنترل او، او یا آن
برخی به شکل کره های کوچک، درخشش قرمز مایل به قرمزی را تابش می کردند که کاملاً مسحورکننده بود.
I was bewitched by Claire, instantly, helplessly.
من فوراً و بی اختیار توسط کلر جادو شدم.
در وین، او توسط قضاوتهای شوخآمیز طنزپرداز، کارل کراوس، جادو شده بود.
با این حال، دختر نمی توانست به چیزی جز کفش های رقصنده شگفت انگیز فکر کند.
اما بحثهای طراحی میتوانند سازمانها را نیز جادو کنند.
enchant
مسحور کردن
captivate
اسیر کردن
fascinate
مجذوب کردن
beguile
فریب دادن
charm
افسون
ورود
allure
جذابیت
enrapture
مجذوب شدن
enthralUK
entralUK
ravish
پرشور
spellbind
طلسم
جذب
جذب کنند
hypnotiseUK
hypnotiseUK
hypnotizeUS
hypnotizeUS
mesmeriseUK
مسحور انگلستان
mesmerizeUS
مسحور ایالات متحده
delight
لذت بسیار
کشتن
magnetiseUK
magnetiseUK
magnetizeUS
magnetizeUS
seduce
از راه بدر کردن
wile
نیرنگ
witch
جادوگر
rapture
لذت بردن
transfix
انتقال دادن
awe
هیبت
bedevil
شیطان
گرفتن
کنترل
dazzle
خیره شدن
repel
دفع کردن
disgust
انزجار
offend
توهین کردن
repulse
مریض
sicken
منفذ
bore
افسون کردن
disenchant
از دست دادن
دريافت كردن
رد کردن
لاستیک
رها کردن
شما را بیمار کند
خزش ها را به شما بدهد
خاموش کردن
نارضایتی
displease
افسرده
depress
منصرف کردن
dissuade
بازداشتن
deter
دلسرد کردن
discourage
بیگانه کردن
alienate
ناراحت
upset
مزاحم
disturb
متوقف کردن
آزار دادن
annoy
فراموش کردن
به تعویق انداختن
رهایی
جلوگیری کردن
شورش
revolt
حالت تهوع
nauseate
