blindly

base info - اطلاعات اولیه

blindly - کورکورانه

adverb - قید

/ˈblaɪndli/

UK :

/ˈblaɪndli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blindly] در گوگل
description - توضیح

  • فکر نکردن به چیزی یا تلاش برای درک آن

  • not seeing or noticing what is around you especially because you are upset


    ندیدن یا توجه نکردن به آنچه در اطراف شماست، به خصوص به این دلیل که ناراحت هستید

  • not able to see or not noticing what is around you


    قادر به دیدن یا عدم توجه به آنچه در اطراف شما است


  • به کاری که انجام می دهید فکر نمی کنید یا درک نمی کنید

  • He was delivering money and weapons but would not support the operation blindly.


    او پول و اسلحه می فرستاد اما کورکورانه از عملیات پشتیبانی نمی کرد.

  • It wasn't in his nature to follow blindly.


    دنبال کردن کورکورانه در ذات او نبود.

  • A University is not some great machine which trundles on its way going blindly about its purposes.


    دانشگاه ماشین بزرگی نیست که در مسیر خود حرکت کند و کورکورانه اهداف خود را دنبال کند.

  • Throughout the passage Ahab stands on the deck as if transfixed, staring blindly ahead into the wind and sleet.


    در سرتاسر گذرگاه، آخاب بر روی عرشه می ایستد که انگار متحیر شده است و کورکورانه به جلو به باد و برف خیره شده است.

  • He was found wandering blindly in the woods.


    او را در حال سرگردانی کور در جنگل پیدا کردند.

  • Often they were forced to leap blindly into ravines five or ten feet deep.


    اغلب آنها مجبور می شدند کورکورانه به دره هایی به عمق پنج یا ده فوت بپرند.

  • She wondered how many other such eagles she had blindly passed.


    او تعجب کرد که از چند عقاب دیگر کورکورانه عبور کرده است.

  • I'm not one of these people who blindly trust authority.


    من از آن دسته افرادی نیستم که کورکورانه به مقامات اعتماد دارند.

  • Maybe that was the basic problem she told herself wearily as she now stared blindly up at the ceiling.


    شاید مشکل اساسی همین بود، او با خستگی به خودش گفت در حالی که کورکورانه به سقف خیره شده بود.

example - مثال
  • She groped blindly for the light switch in the dark room.


    او کورکورانه به دنبال کلید چراغ اتاق تاریک بود.

  • He wanted to decide for himself instead of blindly following his parents' advice.


    او می خواست به جای پیروی کورکورانه از توصیه های والدینش، خودش تصمیم بگیرد.

  • The room was completely dark and I fumbled blindly for the door.


    اتاق کاملا تاریک بود و من کورکورانه دنبال در رفتم.

  • They just blindly followed orders.


    آنها فقط کورکورانه دستورات را دنبال می کردند.

synonyms - مترادف
  • sightlessly


    بدون چشم انداز

  • unseeingly


    نادیده


  • بدون بینایی


  • نابخردانه

  • purblindly


    بی چشم

  • eyelessly


    تاریک

  • darkly


antonyms - متضاد
  • critically


    انتقادی

  • discriminately


    تبعیض آمیز

  • reasonably


    منطقی

  • circumspectly


    با احتیاط

  • rationally


    عاقلانه

  • judiciously


    عملا

  • practically


    معقولانه

  • sensibly


    به طور عینی

  • objectively


    عملگرایانه

  • pragmatically


    قاطعانه

  • cogently


    به دقت

  • discerningly


    ادراکی

  • perceptively


    به طور دقیق

  • perspicaciously


    متفکرانه

  • logically


    با بصیرت

  • discriminatingly


    به طرز حکیمانه ای

  • thoughtfully


    به طور انتخابی

  • wisely


  • insightfully


  • prudently


  • sagaciously


  • selectively


لغت پیشنهادی

carmel

لغت پیشنهادی

quits

لغت پیشنهادی

BSc