bureaucrat

base info - اطلاعات اولیه

bureaucrat - بوروکرات

noun - اسم

/ˈbjʊrəkræt/

UK :

/ˈbjʊərəkræt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bureaucrat] در گوگل
description - توضیح
  • someone who works in a bureaucracy and uses official rules very strictly


    کسی که در یک بوروکراسی کار می کند و از قوانین رسمی بسیار سختگیرانه استفاده می کند

  • an official working in a bureaucracy, especially one who obeys the rules very strictly


    یک مقام رسمی که در یک بوروکراسی کار می کند، به ویژه کسی که قوانین را به شدت رعایت می کند

  • someone working in a bureaucracy


    کسی که در بوروکراسی کار می کند

  • a member of a bureaucracy


    عضو یک بوروکراسی

  • an official who works in a bureaucracy


    مقامی که در بوروکراسی کار می کند

  • But taking power from the politicians, businessmen and bureaucrats does not of itself make power disappear.


    اما گرفتن قدرت از دست سیاستمداران، بازرگانان و بوروکرات ها به خودی خود باعث از بین رفتن قدرت نمی شود.

  • These women work harder and with more style than any bureaucrat or professor and they're much more interesting.


    این زنان از هر بوروکرات یا پروفسوری سخت‌تر و با سبک‌تر کار می‌کنند و بسیار جالب‌تر هستند.

  • He was far from being a stuffy bureaucrat.


    او به دور از این بود که یک بوروکرات خفه کننده باشد.

  • The bureaucrats imposed rules and regulations on big business.


    بوروکرات ها قوانین و مقرراتی را بر تجارت های بزرگ تحمیل کردند.

  • Plenty of obstacles, from tax codes to bureaucrats, remain.


    بسیاری از موانع، از کدهای مالیاتی گرفته تا بوروکرات ها، باقی مانده اند.

example - مثال
  • He was just another faceless bureaucrat.


    او فقط یک بوروکرات بی چهره دیگر بود.

  • battles between political appointees and career bureaucrats


    نبرد بین منصوبان سیاسی و بوروکرات های شغلی

  • We got caught up in the endless red tape of local bureaucrats.


    ما گرفتار تشریفات بی پایان بوروکرات های محلی شدیم.

  • It turned out she was one of those faceless bureaucrats who control our lives.


    معلوم شد که او یکی از آن بوروکرات های بی چهره ای است که زندگی ما را کنترل می کند.

  • School administrators, she said, who are the on-the-spot bureaucrats, should make these decisions rather than Washington bureaucrats.


    او گفت که مدیران مدارس، که بوروکرات‌های محلی هستند، باید این تصمیم‌ها را به جای بوروکرات‌های واشنگتن اتخاذ کنند.

  • career/federal/government bureaucrats


    بوروکرات های شغلی/فدرال/دولتی

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • کارمند

  • follower


    دنباله رو


  • کارگر

لغت پیشنهادی

refreshes

لغت پیشنهادی

banshee

لغت پیشنهادی

bleated