cabin

base info - اطلاعات اولیه

cabin - کابین

noun - اسم

/ˈkæbɪn/

UK :

/ˈkæbɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cabin] در گوگل
description - توضیح
  • a small house especially one built of wood in an area of forest or mountains


    یک خانه کوچک، به ویژه خانه ای که از چوب در منطقه ای از جنگل یا کوه ساخته شده است


  • یک اتاق کوچک در یک کشتی که در آن زندگی می کنید یا می خوابید


  • منطقه ای در داخل هواپیما که در آن مسافران می نشینند یا خلبان در آن کار می کند


  • خانه ای کوچک و ساده از چوب


  • یک اتاق کوچک که در آن در یک کشتی می خوابید

  • the area where passengers sit in an aircraft


    منطقه ای که مسافران در هواپیما می نشینند


  • یک فضای کوچک مجزا برای کار در یک دفتر بزرگتر

  • a separate space in an aircraft for passengers or for the people operating it or a room on a ship equipped with beds for sleeping


    فضای جداگانه در هواپیما برای مسافران یا افرادی که آن را اداره می کنند، یا اتاقی در کشتی مجهز به تخت خواب


  • یک خانه کوچک و ساده

  • I made storm shields for the big cabin windows and skylights.


    من برای پنجره های بزرگ کابین و نورگیرها سپرهای طوفانی درست کردم.

  • Above: The elaborately decorated cabin of a narrow boat.


    تصویر بالا: کابین قایق باریک با تزئینات دقیق.

  • a log cabin


    یک کابین چوبی

  • Cost: $ 1,795 and $ 1,995 depending on cabin selection.


    هزینه: 1795 دلار و 1995 دلار بسته به انتخاب کابین.

  • Some are planning getaways to private cabins.


    برخی در حال برنامه ریزی برای فرار به کابین های خصوصی هستند.

  • Royalties earned from the publications have purchased land upon which students have reconstructed cabins and preserved cultural artifacts.


    حق امتیازهای به دست آمده از نشریات زمینی را خریداری کرده اند که دانش آموزان در آن کابین ها را بازسازی کرده و آثار فرهنگی را حفظ کرده اند.

  • Suddenly one of the young men picked up a bag and walked into the pilot's cabin!


    ناگهان یکی از جوان ها کیفی را برداشت و وارد کابین خلبان شد!

  • The piles of sawdust from all my work in back of the cabin seemed too good to waste.


    توده های خاک اره حاصل از تمام کارهای من در پشت کابین خیلی خوب به نظر می رسید که نمی توان آن را هدر داد.

  • Her owner's full width cabin plus four equal guest cabins give her a unique and pleasing layout.


    کابین با عرض کامل صاحبش، به اضافه چهار کابین مهمان مساوی، چیدمان منحصر به فرد و دلپذیری به او می دهد.

example - مثال
  • I lay in my cabin feeling miserably seasick.


    در کابینم دراز کشیدم و احساس بدبختی دریازدگی داشتم.

  • the first-class cabin


    کابین درجه یک

  • a log cabin


    یک کابین چوبی

  • They gave us seats in the first-class cabin of the plane.


    در کابین درجه یک هواپیما به ما صندلی دادند.

  • We stayed in a cabin in the mountains for two weeks.


    دو هفته در کلبه ای در کوه ماندیم.

synonyms - مترادف
  • hut


    کلبه

  • shack


    کانکس

  • shanty


    اردوگاه


  • سنگ شکن

  • cottage


    دهنه

  • chalet


    هر دو

  • hovel


    فاجعه

  • lodge


    هوچ

  • shed


    پناه

  • bothy


    محافظ

  • whare


    سپر

  • hooch


    باخ

  • hootch


    تخت

  • hutch


    کج کردن

  • hutment


    هوک


  • شبنگ

  • shieling


    خانه

  • shiel


    کابانا

  • bach


    خانه ییلاقی

  • cot


    گهواره

  • tilt


    گونیا

  • hok


    کوهان دار

  • shebang


    کلبه چوبی


  • اما و بن

  • cabana


  • bungalow


  • crib


  • gunyah


  • humpy


  • log cabin


  • but and ben


antonyms - متضاد
  • palace


    قصر

  • villa


    ویلا

لغت پیشنهادی

jumble

لغت پیشنهادی

breakfasting

لغت پیشنهادی

you’d