aftertaste

base info - اطلاعات اولیه

aftertaste - مزه مزه

noun - اسم

/ˈæftərteɪst/

UK :

/ˈɑːftəteɪst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [aftertaste] در گوگل
description - توضیح
  • a taste that stays in your mouth after you have eaten or drunk something


    مزه ای که پس از خوردن یا نوشیدن چیزی در دهان شما باقی می ماند


  • طعمی که یک غذای خاص یا ماده دیگری در دهان شما باقی می گذارد که آن را قورت داده اید


  • طعمی که یک غذا یا نوشیدنی پس از قورت دادن در دهان شما باقی می گذارد

  • The argument concerning the destination of the nation's art treasures has, however acquired a bitter aftertaste.


    بحث در مورد مقصد گنجینه های هنری کشور اما طعم تلخی پیدا کرده است.

  • The wine has a bitter aftertaste.


    شراب مزه تلخی دارد.

  • Scrawly tunes, cloudy observations, open-ended sentiments ultimately leading to an unsatisfactory half-digested aftertaste.


    آهنگ‌های ناقص، مشاهدات ابری، احساسات بی‌پایان که در نهایت منجر به یک مزه نیمه هضم شده رضایت‌بخش می‌شود.

  • The crab left too much of a fishy aftertaste.


    خرچنگ مزه بیش از حد ماهی به جا گذاشت.

  • A big bear threatens rich glamorous men in this Hemingway-esque adventure tale with a Hollywood aftertaste.


    یک خرس بزرگ مردان ثروتمند و پر زرق و برق را در این داستان ماجراجویی به سبک همینگوی با طعمی هالیوودی تهدید می کند.

  • Disappointing; sweet rubbery bouquet and a dominating, coarse, fiery spirit with a nasty aftertaste to it.


    ناامید کننده؛ دسته گلی شیرین و لاستیکی و روحی تسلط برانگیز، خشن و آتشین با طعمی بد.

  • Some customers complained about the salty aftertaste.


    برخی از مشتریان از مزه شور شکایت داشتند.

  • Some commented on the salty aftertaste.


    برخی در مورد مزه شور اظهار نظر کردند.

  • Other kids complained it tasted great at first but the aftertaste lingered too long.


    بچه های دیگر شکایت داشتند که طعم آن در ابتدا عالی است، اما طعم پس از آن بیش از حد طولانی ماند.

  • The aftertaste of that loss to Oregon State won't go away very soon.


    مزه آن شکست به ایالت اورگان خیلی زود از بین نخواهد رفت.

  • Despite the somewhat vinegary aftertaste we found it very easy to drink.


    علیرغم طعم کمی سرکه، نوشیدن آن بسیار آسان بود.

example - مثال
  • The whole experience though enjoyable enough at the time left a bitter aftertaste.


    کل تجربه، اگرچه در آن زمان به اندازه کافی لذت بخش بود، اما طعم تلخی از خود به جا گذاشت.

  • The medicine left an unpleasant aftertaste.


    این دارو طعم ناخوشایندی به جا گذاشت.

  • Some vinegars have a sweet aftertaste.


    برخی از سرکه ها طعمی شیرین دارند.

synonyms - مترادف

  • طعم

  • flavorUS


    طعم ایالات متحده

  • flavourUK


    طعم انگلستان

  • savorUS


    savorUS

  • savourUK


    savourUK

  • relish


    لذت بردن

  • tang


    زبانه

  • aroma


    عطر

  • palatableness


    خوش طعم بودن

  • piquancy


    تندی

  • savoriness


    بو

  • smack


    خردمندی

  • sapidity


    ساپور

  • sapor


    شوق و شور

  • zest


    زینگ

  • zing


    گاز گرفتن


  • ادویه

  • spice


    حاشیه، غیرمتمرکز


  • میزان وضوح تصاویر

  • sharpness


    شور و نشاط

  • spiciness


    نیش زدن

  • zestiness


    طعم و مزه

  • pungency


    زیپ

  • nip


    لگد زدن

  • tastiness


    مشت زدن

  • zip


    پپ


  • زنجبیل

  • punch


    هیجان

  • pep


  • ginger


  • thrill


antonyms - متضاد
  • blandness


    نرمی

  • insipidity


    بی حیایی

  • tastelessness


    بی مزه بودن

  • dullness


    کسلی

لغت پیشنهادی

turvy

لغت پیشنهادی

say

لغت پیشنهادی

identifications