appetizer

base info - اطلاعات اولیه

appetizer - پیش غذا

noun - اسم

/ˈæpɪtaɪzər/

UK :

/ˈæpɪtaɪzə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [appetizer] در گوگل
description - توضیح

  • یک غذای کوچک که در ابتدای غذا می خورید


  • مقدار کمی غذا قبل از غذا خورده شود


  • قسمت اول غذا


  • مقدار کمی از غذا قبل از غذا یا به عنوان قسمت اول آن خورده شود

  • New Zealanders enjoy an entree, not an appetizer, as the first course of a meal.


    نیوزلندی ها از یک پیش غذا و نه پیش غذا به عنوان اولین وعده غذایی لذت می برند.

  • One reporter might work on an appetizer, another on a main course and a third on a dessert.


    یک خبرنگار ممکن است روی یک پیش غذا، دیگری روی غذای اصلی و سومی روی یک دسر کار کند.

  • Out of curiosity, I ordered an appetizer off the typed list on the counter.


    از روی کنجکاوی، یک پیش غذا از لیست تایپ شده روی پیشخوان سفارش دادم.

  • The best deal was an appetizer of a garlicky baked artichoke dip served in a toasted bread boule.


    بهترین پیشنهاد، یک پیش غذا از کنگر فرنگی پخته شده با سیر بود که در یک نان برشته سرو می شد.

  • Grote started with an appetizer of buttermilk pancakes.


    گروت با یک پیش غذا پنکیک دوغ شروع کرد.

  • Both appetizers were delicious and accomplished just what they were designed for adequately whetting our appetites.


    هر دو پیش غذا خوشمزه بودند و دقیقاً همان چیزی را که برای آن طراحی شده بودند انجام دادند و به اندازه کافی اشتهای ما را تحریک کردند.

  • In general the appetizers are better than the entrees.


    به طور کلی، پیش غذاها بهتر از پیش غذاها هستند.

  • Are all of the appetizers fried?


    آیا همه پیش غذاها سرخ شده اند؟

example - مثال
  • Some green olives make a simple appetizer.


    مقداری زیتون سبز یک پیش غذای ساده درست می کند.

  • This wine should be served chilled as an appetizer.


    این شراب باید به عنوان پیش غذا به صورت سرد سرو شود.

  • We ordered our appetizers and entrees.


    ما پیش غذاها و خوراکی هایمان را سفارش دادیم.

  • I can recommend the shrimp appetizer.


    من می توانم پیش غذای میگو را توصیه کنم.

  • At 6.30 everyone gathered for drinks and appetizers in the lounge.


    ساعت 6.30 همه برای نوشیدنی و پیش غذا در سالن جمع شدند.

  • The average cost of a full three-course meal - appetizer, main course and dessert - is about $45.


    میانگین هزینه یک وعده غذای کامل سه وعده - پیش غذا، غذای اصلی و دسر - حدود 45 دلار است.

synonyms - مترادف
  • starter


    شروع کننده

  • canapé


    کاناپه

  • entree


    ورودی

  • snack


    خوراک مختصر

  • titbit


    لقمه

  • antipasto


    آنتی پاستو

  • nibble


    نیش زدن

  • nibbles


    نیچک ها

  • dip


    شیب

  • apéritif


    آپریتیف

  • cocktail


    کوکتل

  • savoryUS


    savoryUS

  • savouryUK


    savouryUK

  • aperitif


    سوپاپ


  • مثال

  • foretaste


    پیش مزه کردن


  • معرفی

  • munchies


    کره خوری

  • relish


    لذت بردن


  • نمونه


  • گسترش


  • طعم

  • taster


    چشنده

  • tidbit


    نکته


  • اولین دوره


  • فینگر فود

  • amuse-gueule


    سرگرم کردن

  • hors d'oeuvre


    hors d'oeuvre

  • cheese platter


    بشقاب پنیر

  • cheese tray


    سینی پنیر

  • entrée


    ورود

antonyms - متضاد
  • dessert


    دسر


  • وعده غذایی


  • غذای اصلی

  • pud


    پود

  • afters


    پس از


  • شیرین

  • pudding


    پودینگ

  • lolly


    آب نبات چوبی


  • دوره دوم


  • شیرینی


  • ظرف شیرین

لغت پیشنهادی

respectable

لغت پیشنهادی

correspondence

لغت پیشنهادی

bassoon