induce
induce - وادار کردن
verb - فعل
UK :
US :
انگیزه
متقاعد کردن کسی به انجام کاری، به خصوص کاری که عاقلانه به نظر نمی رسد
تا با دادن داروی مخصوص به زن، نوزاد خود را به دنیا بیاورد
برای ایجاد یک وضعیت فیزیکی خاص
وادار کردن کسی برای انجام کاری، شاید کاری که غیرعاقلانه به نظر می رسد
متقاعد کردن کسی برای انجام کاری
باعث اتفاقی شدن
استفاده از دارو برای شروع زایمان زن باردار
متقاعد کردن کسی برای انجام کاری، یا ایجاد چیزی
اگر پزشکان زایمان را القا کنند، باعث می شوند نوزاد قبل از زمان طبیعی خود به دنیا بیاید.
کاری کردن یا متقاعد کردن کسی برای انجام کاری
a stress-induced allergy
یک آلرژی ناشی از استرس
این دارو می تواند هر چیزی از گرفتگی معده گرفته تا کما را القا کند.
هیچ چیز مرا ترغیب نمی کند که کار را انجام دهم.
داروهایی که باعث خواب می شوند
a drug-induced coma
یک کما ناشی از دارو
کاهش شنوایی اغلب با قرار گرفتن در معرض صدای بلند ایجاد می شود.
an induced labour
یک زایمان القایی
ما باید او را القا کنیم.
من بستری شدم و بچه در هفته 35 القا شد.
Large commissions were required to induce banks to participate in deals.
برای ترغیب بانک ها به مشارکت در معاملات، کمیسیون های زیادی لازم بود.
هیچ مقداری از متقاعد کردن نمی تواند او را به ماندن بیشتر وادار کند.
آنها با وعده آزادی ویراستاری او را وادار کردند که این کار را بپذیرد.
هیچ چیز نمی تواند مرا (= قطعا نمی توانم متقاعد کرد) به بالا رفتن از کوه/دوچرخه سواری وادار کند.
قرص های مخصوص دریازدگی اغلب باعث خواب آلودگی می شوند.
در این بیمارستان اغلب دوقلوها القا می شوند.
آنها با پیشنهاد پاداش به او، او را وادار کردند که این کار را بپذیرد.
اگر می خواهید من بمانم، باید به من انگیزه ای ارائه دهید.
هدف از تبلیغات القای وفاداری به برند است.
فروشندگان ممکن است اظهارات نادرستی داشته باشند تا شما را به خرید محصول ترغیب کنند.
متقاعد کردن
گرفتن
حرکت
نفوذ
تشويق كردن
مطبوعات
سریع
تحریک کردن
incite
اصرار
فعال کردن
actuate
وادار کردن
impel
الهام بخشیدن
ساختن
instigate
ایجاد انگیزه
تاب خوردن
motivate
آوردن
sway
متقاعد کننده
قرعه کشی
coax
فریب دادن
cajole
entice
تبدیل
cajole
سرکشی کردن
تحریک
inveigle
غاز
provoke
ماشه
goose
چرخ
stimulate
بولدوزه
trigger
wheedle
activate
bulldoze
dissuade
منصرف کردن
deter
بازداشتن
discourage
دلسرد کردن
جلوگیری کردن
متوقف کردن
deduce
استنباط
تاخیر انداختن
از بین رفتن
شکست
halt
مکث
hinder
مانع شود
impede
مانع
کشتن
از دست دادن
repel
دفع کردن
اقامت کردن
تنها گذاشتن
disincline
بی میلی
inhibit
مهار کند
disadvise
مخالفت کردن
dehort
خلع ید
divert
منحرف کردن
sidetrack
مسیر فرعی
deprecate
منسوخ کردن
scare off
ترساندن
هشدار بده
کنار بزن
اصرار علیه
توصیه نمی کند
بحث کردن از
expostulate against
محکوم کردن علیه
