bloodstain

base info - اطلاعات اولیه

bloodstain - لکه خون

noun - اسم

/ˈblʌdsteɪn/

UK :

/ˈblʌdsteɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bloodstain] در گوگل
description - توضیح

  • علامت یا لکه خون


  • علامتی که توسط خون، اغلب در نتیجه یک رویداد خشونت آمیز ایجاد می شود

  • a mark made by blood


    علامتی که با خون ساخته شده است

  • The text said that the stains were believed to be bloodstains, not that they were.


    در متن نوشته شده بود که اعتقاد بر این بود که لکه‌ها لکه‌های خون هستند، نه این که بودند.

  • I know where the body was lying, because we found bloodstains.


    من می دانم که جسد کجا بود، زیرا لکه های خون پیدا کردیم.

  • Who will dream my face as white as wedding sheets, my lips vague as laundered bloodstains?


    چه کسی رویای من را به سفیدی ملحفه های عروسی، لب هایم مبهم مانند لکه های خون شسته شده را خواهد دید؟

  • The cave was empty and no bloodstains could be seen anywhere.


    غار خالی بود و هیچ لکه خونی در جایی دیده نمی شد.

  • There is no indication that Hollywood is turning over a new leaf free of bloodstains.


    هیچ نشانه ای وجود ندارد که هالیوود در حال ورق زدن برگ جدیدی است، عاری از لکه های خون.

  • And they still drag out those photographs I took of the splashes and use them to illustrate lectures on bloodstains.


    و آن‌ها هنوز هم آن عکس‌هایی را که من از آب پاشیده‌ام گرفته‌ام بیرون می‌کشند و از آنها برای نشان دادن سخنرانی‌هایی درباره لکه‌های خون استفاده می‌کنند.

  • There were bloodstains on the floor.


    لکه های خون روی زمین بود.

  • At any rate the boat was scuttled, and there were stains on it that they thought were bloodstains.


    به هر حال قایق غرق شد و لکه هایی روی آن بود که فکر می کردند لکه خون است.

  • I choose to believe he was merely a slob rather than inefficient enough to walk around with bloodstains from his last victim.


    من تصمیم می‌گیرم باور کنم که او صرفاً یک آدم تنبل بود و نه آنقدر ناکارآمد که بتواند با لکه‌های خون آخرین قربانیش راه برود.

example - مثال
  • Police found bloodstains on her jacket.


    پلیس لکه های خون روی ژاکت او پیدا کرد.

  • Savir analyzed bloodstains found on a staircase.


    ساویر لکه های خونی را که روی یک راه پله پیدا شده بود تجزیه و تحلیل کرد.

synonyms - مترادف
  • blemish


    عیب


  • خون

  • blot


    لکه

  • blotch


    تغییر رنگ

  • discoloration


    فلک

  • fleck


    علامت


  • نقطه


  • لکه دار کردن

  • stain


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

bifocal

لغت پیشنهادی

all-around

لغت پیشنهادی

probable