flying
flying - پرواز کردن
adjective - صفت
UK :
US :
قادر به پرواز
فعالیت سفر با هواپیما
سفر هوایی
And they now look set to promote more harmonious race relations in the community after passing with flying colours.
و اکنون به نظر میرسد که پس از عبور از رنگارنگ، روابط نژادی هماهنگتری را در جامعه ترویج کنند.
جک بری مربی را پس از موفقیت خیره کننده ماه گذشته در بورلی خرخر کرد.
He had covered his face from flying glass and watched the two men and the Returner escape through the office doors.
او صورتش را از شیشه های پرنده پوشانده بود و فرار دو مرد و مرد بازگشته را از درهای دفتر تماشا کرد.
اولین ضربه از کرنر و ضربه سر پرنده دیو هیگینز وارد شد.
a flying insect
یک حشره پرنده
flying insects
حشرات پرنده
یکی از مسافران با پرنده شیشه بریده شد.
زباله های پرنده می توانند صدمات جدی ایجاد کنند.
او امتحان را با رنگارنگ پشت سر گذاشت.
آنت از پرواز می ترسد.
airborne
هوابرد
flapping
بال زدن
floating
شناور
hovering
معلق بودن
winging
هوایی
aerial
سر خوردن
fluttering
اوج گرفتن
gliding
بالدار
soaring
داوطلبانه
winged
پرواز کردن
volitant
در حال اجرا
flitting
بادبردی
هوانوردی
windborne
ارادی
aeronautical
پرندگان
volant
رانش
avian
swooping
drifting
در پرواز
swooping
بادی
در هوا
wind-borne
در بال
در میان هوا
در حین پرواز
midair
بالای زمین
in-flight
هوادار
مرتفع
airy
بالا
elevated
بلند آسمان
aloft
sky-high
