pine

base info - اطلاعات اولیه

pine - کاج

noun - اسم

/paɪn/

UK :

/paɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [pine] در گوگل
description - توضیح

  • درختی بلند با برگ های تیز و سخت بلند که در زمستان نمی ریزند


  • چوب کم رنگ درختان کاج که برای ساخت مبلمان، کفپوش و غیره استفاده می شود


  • غمگین شدن و به دلیل اینکه کسی مرده یا رفته است به زندگی عادی خود ادامه ندهید

  • an evergreen tree (= one that never loses its leaves) that grows in cooler areas of the world


    درختی همیشه سبز (= درختی که هرگز برگ هایش را از دست نمی دهد) که در مناطق خنک تری از جهان می روید

  • the wood of pine trees, usually pale in colour


    چوب درختان کاج، معمولاً رنگ پریده

  • in team sports, the bench (= a long seat for two or more people) on which players sit when they are not playing in a game


    در ورزش های گروهی، نیمکت (= صندلی بلند برای دو یا چند نفر) که بازیکنان وقتی در یک بازی بازی نمی کنند روی آن می نشینند.


  • برای مدت طولانی غمگین و ناراحت باشند، به ویژه پس از مرگ یک فرد عزیز

  • an evergreen tree that has thin leaves like needles and that grows in cool northern regions, or the wood of these trees


    درختی همیشه سبز که دارای برگهای نازک مانند سوزنی است و در مناطق خنک شمالی می روید یا چوب این درختان


  • به شدت میل به ویژه چیزی که به دست آوردن آن دشوار یا غیرممکن است

  • I feed him then leave him silent and contented on the branch of a pine by the cabin.


    به او غذا می دهم، سپس او را ساکت و راضی روی شاخه کاج کنار کابین می گذارم.

  • I liked to linger in the shadow of a pine green corridor.


    دوست داشتم در سایه راهروی سبز کاج بمانم.

  • a grove of pines


    یک بیشه کاج

  • The scent and hissing of pine needles make him believe he's in a hospital where nurses pass by him.


    عطر و خش‌خش سوزن‌های کاج باعث می‌شود باور کند که در بیمارستانی است که پرستاران از کنارش عبور می‌کنند.

  • The graceful brass plated trimmings and finials are complemented here by the solid pine Osborne surround.


    تزئینات برنجی و تزئینات برنجی با روکش برنجی در اینجا با پوشش آزبورن کاج جامد تکمیل شده است.

  • This block is dovetailed into the pine framing of the sides so it can be slipped off for disassembly.


    این بلوک به قاب چوبی کناره‌ها متصل شده است تا بتوان آن را برای جدا کردن جدا کرد.

  • We nodded, opened the door and ran outside under the pine trees, eager to wallow in our laughter.


    سر تکان دادیم، در را باز کردیم و از زیر درختان کاج بیرون دویدیم، مشتاق خنده هایمان غرق شدیم.

  • Gourd artist Alice Hunter of Tavares will teach pine-needle weaving, demonstrating how to decorate rims of gourds with pine needles.


    هنرمند کدو آلیس هانتر از تاوارس، بافی با سوزن کاج را آموزش می دهد و نحوه تزئین لبه های کدو را با سوزن کاج نشان می دهد.

  • The scientists injected the fungus into young pine trees, which were then placed in pots.


    دانشمندان قارچ را به درختان کاج جوان تزریق کردند و سپس در گلدان قرار دادند.

example - مثال
  • pine forests


    جنگل های کاج

  • pine needles


    سوزن کاج

  • a Scots pine


    یک کاج اسکاتلندی


  • یک میز کاج

  • a plantation of pines


    مزرعه ای از کاج


  • یک جنگل کاج


  • مبلمان کاج

  • Pine is a softwood.


    کاج یک چوب نرم است.

  • The coach told him he'd find himself on the pine if he didn't start hustling and playing better.


    مربی به او گفت که اگر شروع به بازی کردن و بازی بهتر نکند، خودش را روی کاج می‌یابد.

  • After making a sloppy error he rode the pine (= did not play) for the next two games.


    پس از انجام یک خطای شلخته، برای دو بازی بعدی سوار کاج شد (= بازی نکرد).


  • صاحبش رفت و سگ فقط سنجاق کرد.

  • His wife was killed in an accident in 1904 and he pined away and died six months later.


    همسرش در سال 1904 در یک تصادف کشته شد و او از بین رفت و شش ماه بعد درگذشت.

  • Bradley pined for his wife who was far away.


    بردلی برای همسرش که دور بود، سنجاق کرد.

synonyms - مترادف

  • محو شدن


  • کاهش می یابد

  • weaken


    تضعیف شود

  • wither


    پژمرده شدن

  • wilt


    پژمردگی


  • فرو رفتن

  • droop


    افتادن

  • dwindle


    کم شدن


  • پرچم

  • decay


    پوسیدگی

  • sicken


    مریض

  • languish


    از بین رفتن


  • هدر


  • اوج


  • تحلیل رفتن


  • به نزول برود


  • از دست دادن قدرت


  • کاج دور


  • شکست

  • deteriorate


    بدتر شدن

  • sag


    افتادگی


  • طولانی

  • lag


    تاخیر

  • emaciate


    لاغر شدن

  • go


    برو

  • yearn


    مشتاق بودن

  • wither away


    زوال

  • succumb


    تسلیم شدن


  • نماز خواندن

  • diminish


    کاهش

  • ebb


    فروکش

antonyms - متضاد
  • despise


    خوار شمردن

  • dislike


    دوست نداشتن


  • نفرت

  • thrive


    رشد کردن


  • خوشحال باش


  • نمی خواهد


  • نگران نباش

  • be averse


    بیزار باشید

  • abjure


    چشم پوشی کردن


  • تقویت


  • رشد


  • بالا آمدن

  • compliment


    تعریف و تمجید

  • praise


    ستایش

  • abhor


    بیزاری

  • flourish


    شکوفا شدن


  • دارند

  • bloom


    شکوفه

  • prosper


    رونق


  • پاک باشد

  • be averse to


    مخالف بودن

  • be chaste


    عفیف باش

  • delight


    لذت بسیار


  • توسعه دهد


  • افزایش دادن


  • ساختن


  • بهتر کردن


  • لبخند

  • grin


    پوزخند

  • rejoice


    شادی کردن


  • لطفا

لغت پیشنهادی

glitch

لغت پیشنهادی

utility

لغت پیشنهادی

rode