shadow
shadow - سایه
noun - اسم
UK :
US :
the dark shape that someone or something makes on a surface when they are between that surface and the light
شکل تیره ای که کسی یا چیزی روی یک سطح می سازد وقتی بین آن سطح و نور قرار می گیرد
تاریکی ناشی از چیزی که مانع رسیدن نور به مکانی می شود
the bad effect or influence that something has, which makes other things seem less enjoyable, attractive or impressive
تأثیر یا تأثیر بدی که چیزی دارد، که باعث می شود چیزهای دیگر کمتر لذت بخش، جذاب یا تأثیرگذار به نظر برسند
از نزدیک دنبال کردن کسی برای تماشای کاری که انجام می دهد
چیزی را با سایه بپوشانند یا آن را تاریک کنند
کسی را از نزدیک تماشا کنید یا با او کار کنید تا یاد بگیرید که چگونه کار خود را انجام می دهد
به همان سرعت یا به همان شیوه چیزی تغییر کند
ناحیه ای از تاریکی که به دلیل مسدود شدن نور توسط چیزی ایجاد می شود
منطقه ای از تاریکی که در آن افراد و اشیا دیده نمی شوند
یک ناحیه کوچک تیره از پوست زیر چشم شما
بسیار نزدیک به یک ساختمان یا مکان بزرگتر باشد
to be in a situation in which something unpleasant either seems likely to happen and to have a bad effect on your life or is already having a bad effect on your life
قرار گرفتن در موقعیتی که در آن اتفاق ناخوشایندی یا احتمالاً اتفاق می افتد و تأثیر بدی بر زندگی شما می گذارد یا در حال حاضر تأثیر بدی بر زندگی شما می گذارد.
مقدار کمی
اگر چیزی فراتر از شبهه درست باشد، در صحت آن شکی نیست
someone who follows another person everywhere
کسی که همه جا شخص دیگری را دنبال می کند
شخصی که شخص دیگری را در حین کار دنبال می کند تا در مورد شغل آن شخص بیاموزد
برای پیگیری دقیق
دنبال کردن شخص دیگری در حالی که او در محل کار است تا در مورد شغل آن شخص بیاموزد
برای تولید سایه
یک نفر را ناراضی کند یا زندگی او را کمتر شاد کند
used in the title of important politicians in the main opposition party (= the party not in government)
در عنوان سیاستمداران مهم در حزب اصلی مخالف (= حزبی که در دولت نیست) استفاده می شود.
an area of darkness caused when light is blocked by something usually in a shape similar to the object that is blocking the light
ناحیه ای از تاریکی که زمانی ایجاد می شود که نور توسط چیزی مسدود می شود، معمولاً به شکلی شبیه به جسمی که نور را مسدود می کند.
کسی را از نزدیک دنبال کردن
برای گذراندن وقت با کسی که کار خاصی را انجام می دهد تا بتوانید نحوه انجام آن را یاد بگیرید
به همان شیوه رفتار کردن یا حرکت در جهتی مشابه چیز دیگری
in the UK, used to describe a leading member of Parliament whose party is not in power but who would be part of the cabinet (= people who are in charge of a department and make the main decisions) if their party were in power
در بریتانیا، برای توصیف یکی از اعضای برجسته پارلمان که حزبش در قدرت نیست، اما اگر حزب آنها در قدرت بود، بخشی از کابینه (= افرادی که مسئول یک بخش هستند و تصمیمات اصلی را می گیرند) توصیف می کردند.
درست در همان لحظه، سایه تاریکی از مه بیرون آمد.
این چهره ها را به یاد می آورم که از پشت، مانند سایه های غول پیکر روشن شده اند.
همانطور که در امتداد راه می رفتیم، سایه هایمان با غروب خورشید طولانی تر می شد.
ما نمی توانیم از سایه های خودمان بپریم.
سایههای کوتاه درها تمام روز پر از مردمی بود که روزنامههایشان را میبردند.
بچه ها مشغول تفریح بودند و سایه های یکدیگر را تعقیب می کردند.
همانطور که پرده ها در نسیم حرکت می کردند، به نظر می رسید که سایه های روی زمین می رقصند.
بادبان کشتی روی آب سایه انداخت.
با غروب خورشید سایه ها طولانی تر شدند.
چهره مرد در سایه عمیقی که چتر او انداخته است پنهان شده است.
سایه مردی را دیدند که از آنجا می گذشت.
نمی خواست بر شادی (= تباه کردن) آنها سایه افکند.
فکر میکردم چهرهای را دیدم که در سایه ایستاده است.
صورتش در سایه بود و از او دور شده بود.
مردی سیاه پوش از سایه بیرون آمد.
هوا تاریک شده بود و سایه ها می توانستند هر چیزی را پنهان کنند.
این یک داستان ترسناک در مورد هیولاهایی است که در سایه ها کمین می کنند.
با نزدیک شدن قدم ها، او دوباره در سایه ها جمع شد.
در حالی که از سایه بیرون آمدم، گفتم: «من اینجا هستم.
سایه ای از لبخند بر دهانش نشست.
او بدون هیچ تردیدی (= بدون شک) می دانست که او دروغ می گوید.
رهبر جدید می خواهد از زیر سایه سلف خود فرار کند.
برگمن سایه ای طولانی بر سینمای جهان می اندازد.
این افراد سال هاست که زیر سایه ترس زندگی می کنند.
رنگ پریده به نظر می رسید، با سایه های عمیق زیر چشمانش.
شما نمی توانید تمام زندگی خود را صرف تعقیب سایه ها کنید.
وقتی کارش به پایان رسید، سایه ای از خود سابقش شد.
بازار جدید زیر سایه شهرداری است.
یک پسر کوچکتر اغلب در سایه برادر بزرگتر خود زندگی می کند.
کمی در سایه بنشینیم.
وقتی خورشید غروب می کرد، سایه های بلندی روی چمن انداختیم.
صورتش در سایه عمیقی بود.
سایه تاریکی بر سرش نشست.
سایههای عمیقی در سرتاسر فضای خالی کوچکی که در آن نشسته بودند قرار داشت.
شمعهای روی میز، سایههای لرزان بزرگی را به دیوار پرتاب میکردند.
سایه ابرها از روی ما گذشت.
silhouette
سیلوئت
outline
طرح کلی
penumbra
نیم سایه
مشخصات
شکل
contour
کانتور
umbra
چتر
فرم
ترسیم
delineation
پیکربندی
configuration
خطوط
contours
فیگوراسیون
lines
خط
figuration
شباهت
خط خطی
likeness
امکانات
lineament
تصویر
features
منحنی ها
سایه
curves
پرتره
خط بندی
قاب
lineation
شخصیت
مدل
ظاهر
جنبه
پوشش
semblance
مین
guise
mien
سبک
glow
درخشش
lightness
سبکی
روز
brightness
روشنایی
glare
تابش خیره کننده
luminescence
لومینسانس
effulgence
درخشندگی
refulgence
پرشور
luminousness
نور روز
daylight
آتش
blaze
بره خوردگی
brilliance
رشته ای
lambency
فسفرسانس
luminosity
سفیدی
radiance
پرتو
incandescence
درخشیدن
phosphorescence
بدن
whiteness
درخشان
beam
رضایت
آفتابی بودن
تشویق کردن
lighting
انیمیشن
illumination
glowing
lumination
sparkle
contentedness
sunniness
cheer
animation