bothering

base info - اطلاعات اولیه

bothering - مزاحم

N/A - N/A

ˈbɑː.ðɚ

UK :

ˈbɒð.ər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bothering] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He hasn't even bothered to write.


    حتی حوصله نوشتن را هم نداشته است.

  • You could have phoned us but you just didn't bother.


    می توانستی با ما تماس بگیری اما زحمتی نمی کشید.

  • Don't bother making the bed - I'll do it later.


    خسته نباشید تخت را مرتب کنید - بعداً این کار را انجام خواهم داد.

  • You'd have found it if you'd bothered looking/to look.


    اگر به خود زحمت می دادید آن را پیدا می کردید.

  • You won't get any credit for doing it so why bother?


    شما هیچ اعتباری برای انجام آن نخواهید داشت، پس چرا زحمت بکشید؟

  • I can't be bothered to iron my clothes.


    حوصله اتو کردن لباس هایم را ندارم.

  • Most evenings I can't be bothered cooking.


    بیشتر عصرها حوصله آشپزی را ندارم.

  • Does it bother you that he's out so much of the time?


    آیا شما را آزار می دهد که او اغلب اوقات بیرون است؟

  • Living on my own has never bothered me.


    زندگی به تنهایی من را هرگز آزار نداده است.

  • I don't care if he doesn't come - it doesn't bother me.


    برای من مهم نیست که او نیاید - این برای من ناراحت کننده نیست.

  • It bothers me that he doesn't seem to notice.


    آزارم می دهد که انگار متوجه نمی شود.

  • Don't bother your father when he's working.


    وقتی پدرت سر کار هست اذیتش نکن.


  • ببخشید که مزاحم شما شدم، اما آیا می توانید به من کمک کنید تا این چمدان را بلند کنم؟

  • I didn't want to bother her with work matters on her day off.


    من نمی خواستم او را با مسائل کاری در روز تعطیلش اذیت کنم.


  • سر و صدا داشت ما را آزار می داد، رفتیم.

  • She threatened to call the police if he didn't stop bothering her.


    او تهدید کرد که اگر او مزاحم او نشود با پلیس تماس خواهد گرفت.

synonyms - مترادف
  • vexation


    ناراحتی

  • aggravation


    تشدید

  • pestering


    آزار دهنده

  • bedevilment


    شیطان پرستی

  • harassment


    آزار و اذیت

  • harrying


    اهمیت

  • importunity


    مزاحمت

  • botheration


    ضربه زدن

  • bugging


    اذیت کردن

  • teasing


    تحریک

  • irritation


    عصبانیت

  • exasperation


    مزاحم

  • annoying


    اختلال

  • disturbing


    آشفتگی

  • annoyance


    عذاب، عذاب دادن

  • disturbance


    زحمت

  • agitation


    مشکل

  • perturbation


    مسئله

  • provocation


    گورکن

  • hassle


    عذاب

  • persecution


    غم و اندوه


  • تحریک کننده

  • molestation


    عصبانی



  • badgering


  • torment


  • grief


  • provoking


  • irking


  • vexing


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

patel

لغت پیشنهادی

zeroed

لغت پیشنهادی

alkali