attached

base info - اطلاعات اولیه

attached - پیوست شده است

adjective - صفت

/əˈtætʃt/

UK :

/əˈtætʃt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [attached] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Please complete the attached application form.


    لطفا فرم درخواست پیوست را تکمیل کنید.

  • Make sure all the wires remain firmly attached.


    اطمینان حاصل کنید که تمام سیم ها محکم وصل می شوند.

  • The ball was attached to a length of thin chain.


    توپ به طول یک زنجیر نازک متصل شده بود.

  • I've never seen two people so attached to each other.


    من تا به حال ندیده بودم دو نفر اینقدر به هم وابسته باشند.

  • We've grown very attached to this house.


    ما خیلی به این خانه وابسته شده ایم.

  • George is obviously very attached to you.


    جورج واضح است که بسیار به شما وابسته است.

  • The research unit is attached to the university.


    واحد پژوهش وابسته به دانشگاه می باشد.

  • The children are very attached to their grandparents.


    بچه ها خیلی به پدربزرگ و مادربزرگشان وابسته هستند.

  • I'm very attached to my old guitar.


    من خیلی به گیتار قدیمی ام وابسته هستم.

  • She really gets attached to her cats.


    او واقعاً به گربه هایش وابسته می شود.

synonyms - مترادف
  • fond of


    علاقه مند به

  • partial to


    جزئی به

  • inclined to


    مایل به

  • affected by


    متاثر از

  • devoted to


    اختصاص داده شده به

  • affectionate towards


    با محبت نسبت به

  • affectionate with


    دوست داشتنی با

  • caring of


    مراقبت از

  • enthusiastic about


    مشتاق در مورد

  • enamoured with


    شیفته با

  • hooked on


    قلاب شده است


  • عاشق

  • passionate about


    پرشور در مورد

  • having a soft spot for


    داشتن یک نقطه نرم برای


  • وحشی در مورد

  • caring towards


    مراقبت نسبت به

  • nuts about


    آجیل در مورد

  • struck on


    زده شد


  • شیرین در


  • دیوانه در مورد


  • کوچک در مورد

  • potty about


    مناقصه نسبت به

  • tender towards


    با نقطه نرم برای


  • نقطه چین در مورد

  • dotty about


    پر از تحسین برای

  • full of admiration for


    پر از احترام


  • به


  • جزئي

  • partial


    شیب دار

  • inclined


    متأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا

  • affected


antonyms - متضاد
  • allergic


    حساسیتی

  • averse


    بیزاری

  • disinclined


    بی میلی

  • reluctant


    بی میل

  • opposed


    مخالف

  • loath


    نفرت

  • unwilling


    ناخواسته، بی میل

  • indisposed


    ناتوان

  • hesitant


    مردد، دودل

  • hostile


    خصومت آمیز

  • antipathetic


    ضد درد

  • antagonistic


    آنتاگونیست


  • در برابر

  • inimical


    خصمانه


  • می ترسد

  • anti


    ضد

  • uneager


    بی اشتیاق

  • unfriendly


    غیر دوستانه

  • opposing


    غیر مشتاق

  • unenthusiastic


    دوباره

  • contrary


    نامطلوب انگلستان

  • agin


    مقاوم

  • unfavourableUK


    ایالات متحده نامطلوب

  • resistant


    آماده نشده

  • unfavorableUS


    baulkingUK

  • unprepared


    balkingUS

  • baulkingUK


    مشکوک

  • balkingUS


    بد اخلاق

  • dubious


    عصبی

  • ill-disposed



لغت پیشنهادی

autism

لغت پیشنهادی

embargo

لغت پیشنهادی

secretarial