adjudge

base info - اطلاعات اولیه

adjudge - قضاوت کردن

verb - فعل

/əˈdʒʌdʒ/

UK :

/əˈdʒʌdʒ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [adjudge] در گوگل
description - توضیح

  • در مورد چیزی یا کسی قضاوت کردن


  • برای اعلام تصمیم یا در نظر گرفتن چیزی، به ویژه به طور رسمی

  • The policy was adjudged a failure.


    این سیاست شکست خورده تشخیص داده شد.

  • Bruce Edgar adjudged him unlucky, but his record was modest: 17 wickets at 52.11 and 248 runs at 15.50.


    بروس ادگار او را بدشانس تشخیص داد، اما رکورد او متوسط ​​بود: 17 ویکت در 52.11 و 248 دوش در 15.50.

  • He knew the local man to be in his mid-forties, and he adjudged his companion a little over 30.


    او می‌دانست که مرد محلی در اواسط چهل سالگی است و همراهش را کمی بیشتر از 30 سال می‌دانست.

  • I think she was crying, but adjudged it vulgar to peer.


    فکر می‌کنم او گریه می‌کرد، اما برای همسالانش آن را مبتذل تشخیص داد.

  • Sometimes the workers are even unable to prove they are ill and are adjudged lazy or dismissed as malingerers.


    گاهی اوقات کارگران حتی نمی توانند ثابت کنند که مریض هستند و تنبل شناخته می شوند یا به عنوان بدسرپرست اخراج می شوند.

  • The 7-year sentence originally imposed was adjudged to be excessive and reduced to three and a half.


    حکم 7 سال صادر شده در ابتدا بیش از حد تشخیص داده شد و به سه و نیم کاهش یافت.

  • Sir Giles Mompesson was adjudged to pay a total of £3,300 for felling timber even though he produced an Exchequer warrant.


    سر گیلز مومپسون مجموعاً 3300 پوند برای قطع الوار پرداخت کرد، حتی اگر حکم خزانه داری صادر کرد.

  • Pork carcasses adjudged unacceptable are graded U. S. Utility.


    لاشه‌های گوشت خوک که غیرقابل قبول تشخیص داده می‌شوند، دارای درجه‌بندی U.S. Utility هستند.

example - مثال
  • The company was adjudged bankrupt.


    این شرکت ورشکست شد.

  • The measures have since been adjudged inadequate.


    از آن زمان اقدامات ناکافی ارزیابی شده است.

  • The tour was adjudged a success.


    این تور موفقیت آمیز ارزیابی شد.

  • The reforms were generally adjudged to have failed.


    اصلاحات به طور کلی شکست خورده بودند.

  • Half an hour into the game Paterson was adjudged to have fouled Jackson and was sent off.


    نیم ساعت از بازی گذشته بود که پاترسون به دلیل خطای جکسون اعلام شد و از بازی اخراج شد.

  • He was adjudged bankrupt by the court.


    دادگاه او را ورشکستگی تشخیص داد.

  • Fairbanks was adjudged the winner.


    فیربنکس برنده اعلام شد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • defer


    به تعویق انداختن

  • hesitate


    تردید کنید


  • چشم پوشی


  • ترک کردن

  • dodge


    طفره رفتن


  • قضاوت نکن

لغت پیشنهادی

gutter

لغت پیشنهادی

wavy

لغت پیشنهادی

benevolently