impressed
impressed - تحت تاثیر قرار
adjective - صفت
UK :
US :
باید اعتراف کنم که تحت تاثیر قرار گرفتم.
همه ما تحت تأثیر شور و شوق او قرار گرفتیم.
He was particularly impressed by her essay.
او به ویژه تحت تأثیر مقاله او قرار گرفت.
او به طور مناسب تحت تأثیر نقاشی قرار گرفت (= به اندازه ای که کسی امیدوار بود) تحت تأثیر قرار گرفت.
او از نحوه بازی تیم تحت تاثیر قرار گرفت.
ما تحت تأثیر قرار گرفتیم که دیدیم آنها قبلاً چقدر خوب کار کرده اند.
من تحت تأثیر قرار گرفتم که او نام من را به خاطر آورد.
او بسیار تحت تأثیر خانه او قرار گرفت.
من بیش از حد تحت تاثیر پیشنهادات قرار نگرفتم.
همسرم آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که سفارش یک پرتره را به هنرمند داد.
به نظر می رسید که دیگران به همان اندازه تحت تأثیر کار او قرار گرفته اند.
او از اینکه استفن چقدر خوب می تواند برقصد تحت تأثیر قرار گرفت.
مدیر به وضوح تحت تأثیر کار جو قرار گرفت.
یادم می آید وقتی بچه بودم از تعداد اسباب بازی های او بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم.
مادر شما به وضوح تحت تأثیر رفتار ما در رستوران قرار نگرفت.
او سعی کرد با دانش گسترده اش در مورد شراب مرا تحت تأثیر قرار دهد.
می ترسم تئاتر جدید نتواند تحت تاثیر قرار بگیرد.
enthralled
شیفته
captivated
اسیر
fascinated
مجذوب
mesmerisedUK
مسحور انگلستان
mesmerizedUS
مسحور ایالات متحده
spellbound
طلسم شده
awestricken
بهت زده
awestruck
حیرت زده
dazzled
خیره شده
overwhelmed
غرق شده
rapt
تسخیر کردن
snowed
برف آمد
stunned
شوکه شده
affected
متأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا
aroused
برانگیخته شد
riveted
پرچ شده
gripped
گرفت
enticed
فریفته
entranced
مشتاق
agog
agog
کنجکاو
intrigued
جذب شده است
absorbed
جذب کرد
attracted
تیز
keen
علاقه مند
تحریک شده است
engrossed
قلاب شده
stimulated
به
hooked
کشیده شده
drawn
unimpressed
تحت تاثیر قرار نگرفته
blasé
بی احترامی
indifferent
بي تفاوت
unconvinced
متقاعد نشده
unenthusiastic
غیر مشتاق
uninspired
بدون الهام
uninterested
بی علاقه
unmoved
بی حرکت
apathetic
بی تفاوت
dispassionate
بی عاطفه
aloof
دور
insouciant
ناآگاه
disinterested
بی طرف
impartial
خسته
bored
محتاط
wary
رزرو شده است
reserved
بی میل
reluctant
دلهره آور
apprehensive
تمسخر آمیز
scornful
ناامن
insecure
مهار شده است
inhibited
متفکر
diffident
گاه به گاه
casual
نامطمئن
nonchalant
مردد، دودل
unconfident
نا معلوم
unsure
تضعیف
hesitant
pococurante
uncertain
reticent
pococurante
