adjudge
adjudge - قضاوت کردن
verb - فعل
UK :
US :
در مورد چیزی یا کسی قضاوت کردن
برای اعلام تصمیم یا در نظر گرفتن چیزی، به ویژه به طور رسمی
این سیاست شکست خورده تشخیص داده شد.
Bruce Edgar adjudged him unlucky, but his record was modest: 17 wickets at 52.11 and 248 runs at 15.50.
بروس ادگار او را بدشانس تشخیص داد، اما رکورد او متوسط بود: 17 ویکت در 52.11 و 248 دوش در 15.50.
او میدانست که مرد محلی در اواسط چهل سالگی است و همراهش را کمی بیشتر از 30 سال میدانست.
فکر میکنم او گریه میکرد، اما برای همسالانش آن را مبتذل تشخیص داد.
Sometimes the workers are even unable to prove they are ill and are adjudged lazy or dismissed as malingerers.
گاهی اوقات کارگران حتی نمی توانند ثابت کنند که مریض هستند و تنبل شناخته می شوند یا به عنوان بدسرپرست اخراج می شوند.
The 7-year sentence originally imposed was adjudged to be excessive and reduced to three and a half.
حکم 7 سال صادر شده در ابتدا بیش از حد تشخیص داده شد و به سه و نیم کاهش یافت.
Sir Giles Mompesson was adjudged to pay a total of £3,300 for felling timber even though he produced an Exchequer warrant.
سر گیلز مومپسون مجموعاً 3300 پوند برای قطع الوار پرداخت کرد، حتی اگر حکم خزانه داری صادر کرد.
Pork carcasses adjudged unacceptable are graded U. S. Utility.
لاشههای گوشت خوک که غیرقابل قبول تشخیص داده میشوند، دارای درجهبندی U.S. Utility هستند.
این شرکت ورشکست شد.
از آن زمان اقدامات ناکافی ارزیابی شده است.
این تور موفقیت آمیز ارزیابی شد.
اصلاحات به طور کلی شکست خورده بودند.
نیم ساعت از بازی گذشته بود که پاترسون به دلیل خطای جکسون اعلام شد و از بازی اخراج شد.
دادگاه او را ورشکستگی تشخیص داد.
Fairbanks was adjudged the winner.
فیربنکس برنده اعلام شد.
قضاوت کنید
reckon
حساب کنید
در نظر گرفتن
deem
به نظر
فکر
نرخ
نگه دارید
تعیین کنید
فرض کنید
شمردن
پیدا کردن
قانون
pronounce
تلفظ کنید
تصميم گرفتن
نتیجه گرفتن
decree
فرمان
اعلام
proclaim
درک
شارژ
در نظر گرفتن به عنوان
به عنوان ببینید
نمایش به صورت
باور کن
توجه
احترام
تخمین زدن
esteem
چشم انداز
ایمان داشتن
شکل
