bloodhound

base info - اطلاعات اولیه

bloodhound - سگ خونی

noun - اسم

/ˈblʌdhaʊnd/

UK :

/ˈblʌdhaʊnd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bloodhound] در گوگل
description - توضیح

  • یک سگ بزرگ با حس بویایی بسیار خوب که اغلب برای شکار استفاده می شود


  • سگ بزرگی که توانایی بسیار خوبی در بوییدن چیزها دارد و برای شکار حیوانات یا یافتن افرادی که گم شده اند استفاده می شود.


  • نوعی سگ با توانایی غیرعادی خوب در بوییدن چیزی که گاهی برای شکار حیوانات یا یافتن افراد استفاده می شود

  • In this respect the role of an auditor may be likened to that of a watchdog rather than a bloodhound.


    در این رابطه نقش یک حسابرس را می توان به نقش یک نگهبان تشبیه کرد تا یک سگ خونگر.

  • At least one was a good bloodhound.


    حداقل یکی از آنها سگ خونی خوبی بود.

  • And Rathbone would be on the case with his bloodhound and magnifying glass.


    و راثبون با سگ خونی و ذره بین خود روی کیس بود.

  • I now understood how bloodhounds were able to follow criminals by their scent.


    اکنون فهمیدم که سگ های خونخوار چگونه می توانند جنایتکاران را با بوی خود دنبال کنند.

  • But in that she hadn't counted on Lori's erratic travelling or on Travis McKenna's bloodhound instincts.


    اما از این نظر او روی سفرهای نامنظم لوری یا غرایز خونخوار تراویس مک کنا حساب نکرده بود.

  • Now I've thrown the bloodhounds because they wouldn't stop interfering, trying to be smart.


    حالا، من سگ های خونخوار را پرتاب کرده ام، زیرا آنها دست از مداخله بر نمی دارند و سعی می کنند باهوش باشند.

  • The bloodhounds and ambulance chasers poured in after that.


    شکارهای خون و تعقیب کنندگان آمبولانس بعد از آن سرازیر شدند.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • detective


    کاراگاه

  • sleuth


    کارآگاه


  • محقق

  • gumshoe


    کفش آدامسی

  • operative


    عامل

  • shamus


    شمس

  • sherlock


    شرلوک

  • hawkshaw


    شاهین

  • sleuthhound


    سگ دریایی

  • spy


    جاسوس

  • PI


    PI

  • snoop


    اسنوپ


  • نظاره گر

  • peeper


    استراق سمع کننده

  • eavesdropper


    دیده بانی

  • snooper


    سایه

  • scout


    پلیس


  • پینکرتون

  • cop


    تحلیلگر

  • Pinkerton


    دم


  • کف پای صاف


  • دادستان

  • flatfoot


    tec


  • خبر رسان

  • tec


    دی سی

  • informer


    نارک

  • DC


    پاسبان

  • nark


    DCI

  • constable


    DI

  • DCI


  • DI


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

crass

لغت پیشنهادی

boondoggle

لغت پیشنهادی

conveyer