analyst

base info - اطلاعات اولیه

analyst - تحلیلگر

noun - اسم

/ˈænəlɪst/

UK :

/ˈænəlɪst/

US :

family - خانواده
analysis
تحلیل و بررسی
analytical
تحلیلی
analyze
تجزیه و تحلیل
google image
نتیجه جستجوی لغت [analyst] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a political/financial analyst


    یک تحلیلگر سیاسی/مالی

  • a food/market analyst


    یک تحلیلگر مواد غذایی/بازار

  • He's a senior research analyst at Deutsche Bank.


    او یک تحلیلگر ارشد تحقیقاتی در دویچه بانک است.

  • analysts expect/predict…


    تحلیلگران انتظار/پیش بینی…

  • City analysts forecast huge profits this year.


    تحلیلگران شهری سودهای کلانی را در سال جاری پیش بینی کردند.

  • According to music industry analysts, music downloads are set to decline by as much as 30 per cent this year.


    به گفته تحلیلگران صنعت موسیقی، دانلود موسیقی در سال جاری تا 30 درصد کاهش خواهد یافت.


  • یک تحلیلگر تجاری برجسته

  • She's an investment analyst with a big City firm.


    او یک تحلیلگر سرمایه گذاری در یک شرکت بزرگ سیتی است.

  • This view is backed up by several independent political analysts in Washington.


    این دیدگاه توسط چندین تحلیلگر سیاسی مستقل در واشنگتن پشتیبانی می شود.

  • a financial/political/banking/industry analyst


    یک تحلیلگر مالی / سیاسی / بانکی / صنعتی

  • Some business analysts have warned of reduced profit margins.


    برخی از تحلیلگران تجاری نسبت به کاهش حاشیه سود هشدار داده اند.


  • او یک تحلیلگر بازار با یک شرکت بزرگ انرژی است.

  • The only person I ever talked to about this was my analyst.


    تنها کسی که در این مورد با او صحبت کردم، تحلیلگرم بود.

  • He sees an analyst four times a week.


    او چهار بار در هفته به یک تحلیلگر مراجعه می کند.

  • She is a financial analyst (= someone who studies financial investments).


    او یک تحلیلگر مالی است (= کسی که سرمایه گذاری های مالی را مطالعه می کند).

  • a financial/food/political analyst


    یک تحلیلگر مالی/غذایی/سیاسی

  • A large number of analysts are pessimistic about the future of the economy.


    تعداد زیادی از تحلیلگران نسبت به آینده اقتصاد بدبین هستند.

synonyms - مترادف

  • کارشناس


  • متخصص


  • مشاور


  • حرفه ای


  • قدرت


  • گورو

  • guru


    پیش بینی کننده

  • forecaster


    محقق


  • تکنسین

  • technician


    خرد کننده اعداد

  • number cruncher


    فرد ماهر

  • skilled person


    عیب یاب

  • troubleshooter


    واسطه

  • mediator


    مشاور انگلستان

  • counsellorUK


    مشاور ایالات متحده

  • advisor


    استاد

  • counselorUS


    جادوگر

  • pundit


    عامل تغییر


  • مرشد

  • wizard


    خبره


  • فوندی

  • mentor


    قضاوت کنید

  • connoisseur


    داور

  • fundi


    مغز متفکر


  • منبع

  • arbiter


    اوراکل

  • mastermind


    دهان اسب


  • کشیش اعظم

  • oracle


  • horse's mouth



antonyms - متضاد
  • amateur


    آماتور

لغت پیشنهادی

bake

لغت پیشنهادی

bull terrier

لغت پیشنهادی

terrors