boozy
boozy - مشروب
adjective - صفت
UK :
US :
نشان دادن اینکه شخصی بیش از حد الکل مصرف کرده است
نوشیدن یا حاوی مقدار زیادی الکل
The boozy cook got the trots after a late night meal of undercooked seafood washed down by lashings of wine.
آشپز خوشحال، یورتمهها را بعد از خوردن غذای دریایی نپخته آخر شب که با شلاق شراب شسته شده بود، دریافت کرد.
در اول و سوم هر ماه، این مکان مملو از پیرمردهایی است که برای رفع خستگی خود اقدام می کنند.
Lots of cherries and other fruit and good boozy flavour - a cross between Christmas cake and pudding.
مقدار زیادی گیلاس و میوه های دیگر و طعم خوش طعم - تلاقی بین کیک کریسمس و پودینگ.
با نوعی شوخ طبعی به او نگاه کرد.
او را برای یک ناهار نوش جان کردم، و در پایان او اعتراف کرد که همه چیز را درست کرده است.
او با دوستانش برای یک شب نوش جان میرود.
و نه زیاد مشروب است و نه شکلاتی.
The critics held him in high esteem as an actor and the fans adored him for his outrageous and boozy personality.
منتقدان به او به عنوان یک بازیگر احترام زیادی قائل بودند و طرفداران او را به خاطر شخصیت ظالمانه و هولناکش تحسین می کردند.
آنها هزینه زیادی نداشتند، اما از نظر ظاهری بسیار شیک به نظر می رسند.
wasted
هدر رفت
بالا
plastered
گچ کاری شده
hammered
چکش خورده
inebriated
مست شده
intoxicated
مست
drunk
سنگ زده
stoned
برق زد
blitzed
بمباران شد
bombed
خرد شد
smashed
مست کردن
inebriate
سؤزل شده
sozzled
بامزه
tipsy
لکه
blotto
سطل زباله
trashed
کنسرو شده
canned
لود شده
loaded
منفجر شد
blasted
وزوز کرد
buzzed
ترشی
drunken
پاره شده
pickled
شلخته
ripped
شیک
sloshed
جوشیده
sottish
خفن
soused
خورشتی
squiffy
مرتب
stewed
به هم ریخته
tiddly
نابینا
besotted
sober
هوشیار
سر راست
temperate
معتدل
خشک
teetotal
کل
abstemious
پرهیزکار
در حد متوسط
clear-headed
روشن سر
non-drinking
غیر آشامیدنی
cold sober
هوشیار سرد
self-abnegating
خود انکار کننده
self-denying
تمیز
غیر ممتنع
nonindulgent
مست نیست
not drunk
مثل یک قاضی هوشیار
not intoxicated
کنترل شده است
زاهد
controlled
ممتنع
ascetic
غمگین
abstentious
ناراضی
abstaining
سر روشن
مهار شده
unhappy
پرهیز
clearheaded
عدم نوشیدن
restrained
منضبط
abstinent
مستقیم
nondrinking
از حالت مستی در آمد
disciplined
خود صاحب
straightedge
sobered up
self-possessed
