electric
electric - برقی
adjective - صفت
UK :
US :
تکنسین برق
برقی شدن
برقی
برق گرفته
برق انداختن
به صورت الکتریکی
---
---
needing electricity to work produced by electricity or used for carrying electricity
نیاز به برق برای کار، تولید شده توسط برق، یا استفاده برای حمل برق
باعث می شود مردم احساس هیجان زیادی کنند
در مورد چیزی که با استفاده از برق کار می کند استفاده می شود
used about things in general that use electricity or people whose job is to make or repair these things
به طور کلی در مورد چیزهایی که از برق استفاده می کنند یا افرادی که کارشان ساخت یا تعمیر این چیزها است استفاده می شود
used about equipment such as computers and televisions that work by using extremely small electrical parts, or about systems that work using computers
در مورد تجهیزاتی مانند رایانه ها و تلویزیون هایی که با استفاده از قطعات الکتریکی بسیار کوچک کار می کنند یا در مورد سیستم هایی که با رایانه کار می کنند استفاده می شود.
using electricity for power
استفاده از برق برای برق
relating to electricity
مربوط به برق
بسیار هیجان انگیز و ایجاد احساسات قوی
برق
powered by electricity
با برق تغذیه می شود
اگر چیزی بسیار هیجان انگیز باشد، ممکن است به عنوان الکتریکی توصیف شود
جو تقریباً برقی در ورزشگاه حاکم بود.
یک کابل برق
Ah yes: Maxwell showed that oscillating an electric charge is just the mechanism that causes light waves to be produced.
آه، بله: ماکسول نشان داد که نوسان بار الکتریکی فقط مکانیزمی است که باعث تولید امواج نور می شود.
در سال 1996 ائتلاف 300 مدیر عامل شرکت گاز و برق را مورد بررسی قرار داد.
At the front of the church Emerson Seabreeze electric fans on wheeled stands faced the congregation.
در جلوی کلیسا، پنکههای برقی Emerson Seabreeze روی پایههای چرخدار روبهروی جماعت قرار گرفتند.
کابین دارای بخاری برقی است.
سطح سر و صدا برای یک ماشین الکتریکی تقریباً متوسط بود، مطمئناً ساکتتر از مدلهای بنزینی.
همه در دو مدل گازی یا برقی عرضه می شوند.
اجاق گاز برقی است یا گازی؟
یک شوک الکتریکی
an electric car/vehicle
ماشین/خودرو برقی
an electric guitar
یک گیتار الکتریک
an electric light/motor
چراغ/موتور برقی
an electric current/charge
یک جریان/شارژ الکتریکی
توربین بادی برق مزرعه را تامین می کند.
ذرات باردار الکتریکی در نتیجه بار خود میدان های الکتریکی در اطراف خود دارند.
an electric generator
یک ژنراتور الکتریکی
دوشاخه/پریز/کلید برق (= که برق را حمل می کند)
The atmosphere was electric.
جو برقی بود.
این خبر بر جمعیت منتظر تأثیر الکتریکی گذاشت.
an electrical fault
یک خطای الکتریکی
an electric/electrical company
یک شرکت برق/برق
an electric/electrical current
یک جریان الکتریکی/الکتریکی
an electric/electrical shock
یک شوک الکتریکی/الکتریکی
an electric blanket/car/kettle/light
یک پتو/ماشین/کتری/چراغ برقی
قبض برق ما در ماه جولای 115 دلار بود.
یک عملکرد الکتریکی
برای گاز و برق چقدر می پردازید؟
electric current/power
جریان/قدرت الکتریکی
آکروبات های هوایی در سیرک یک نمایش الکتریکی ارائه کردند.
electric-powered
برقی
electrical
با باتری کار می کند
battery-operated
الکترونیکی
با برق کار می کند
mains-operated
نیرو گرفته است
powered
دارای شارژ الکتریکی
electrically-charged
قابل شارژ
rechargeable
آب میوه گرفته شده
juiced
بار الکتریکی
electrically charged
موتور محور
electrically operated
پلاگین
electrically powered
قدرت محور
motor-driven
با برق تغذیه می شود
plug-in
AC
power-driven
دی سی
powered by electricity
AC/DC
battery operated
AC
DC
AC/DC
battery-powered
manual
کتابچه راهنمای
mechanical
مکانیکی