affective
affective - عاطفی
adjective - صفت
UK :
US :
مربوط به عواطف و یا تأثیر آن بر احساسات
مرتبط با احساسات
Of most importance to teachers were affective aims relating to the personal development of children.
برای معلمان، اهداف عاطفی مربوط به رشد شخصی کودکان بیشترین اهمیت را داشت.
It's also important to note how important the affective, as opposed to merely informational or propositional component of conversation is.
همچنین مهم است که به این نکته توجه داشته باشید که در مقایسه با مؤلفه صرفاً اطلاعاتی یا پیشنهادی مکالمه، مؤلفه عاطفی چقدر مهم است.
As affective development is inseparable from cognitive development social development is inseparable from cognitive and affective development.
همانطور که رشد عاطفی از رشد شناختی جدایی ناپذیر است، رشد اجتماعی نیز از رشد شناختی و عاطفی جدایی ناپذیر است.
علاوه بر این، تجربیات و احساسات عاطفی در حال حاضر حفظ شده اند.
بازنمایی امکان ایجاد تصاویری از تجربیات، از جمله تجربیات عاطفی را فراهم می کند.
It seems difficult to write behavioural objectives for this domain alone as affective functioning is always interwoven with cognitive functioning.
به نظر می رسد نوشتن اهداف رفتاری به تنهایی برای این حوزه دشوار باشد، زیرا عملکرد عاطفی همیشه با عملکرد شناختی در هم تنیده است.
هر دو بر عوامل عاطفی و نه شناختی به عنوان محوری در فرآیند تمرکز دارند.
این عوامل نه تنها بر استدلال شناختی بلکه بر استدلال عاطفی نیز تأثیر می گذارد.
عاطفی
affecting
موثر بر
emotive
احساسی
disturbing
مزاحم
sentimental
احساساتی
احساس
intuitive
شهودی
noncognitive
غیر شناختی
perceptual
ادراکی
moving
در حال حرکت
touching
لمس کردن
visceral
ذره ای
poignant
تکان دهنده
stirring
هم زدن
heartwarming
دلگرم کننده
heart-rending
دل شکسته
tear-jerking
اشک آور
heart-warming
غمگین
دلخراش
heartbreaking
ناراحت کننده
distressing
تأسفبار - رقت انگیز
pathetic
رقت انگیز
pitiful
ناراحت كننده
upsetting
غم انگیز
harrowing
شاکی
tragic
چشمگیر
piteous
دردناک
plaintive
pitiable
dull
کدر
bland
ملایم
boring
حوصله سر بر
mundane
دنیوی
naive
آدم ساده
banal
پیش پا افتاده
dim
کم نور
dimwitted
کم هوش
dim-witted
مات شده
dulled
پوچ
vapid
بی مغز
brainless
بی درخشش ایالات متحده
lacklusterUS
ضعیف بریتانیا
lacklustreUK
دیر فهم
obtuse
عابر پیاده
pedestrian
کهنه
stale
نادان
ignorant
لنگ
lame
بی حس کننده
mind-numbing
یکنواخت
monotonous
آهسته. تدریجی
کند عقل
slow-witted
کرتین
cretinous
متراکم
dense
بی فکر
mindless
احمق
ضخیم
خالی
vacuous
دفت
daft
کثیف
doltish