afloat
afloat - شناور
adjective - صفت
UK :
US :
داشتن پول کافی برای فعالیت یا دور ماندن از بدهی
شناور روی آب
داشتن پول کافی برای پرداخت بدهی
شناور روی آب یا در آب
داشتن پول کافی برای پرداخت بدهی و نداشتن بدهی
دست و پاهایم را کمی تکان دادم تا روی آب بمانم.
آنهایی که در آب بودند سعی کردند قایق هایی را که هنوز شناور بودند نگه دارند.
هرفورد خطرناک زندگی میکرد، اما تا نیمههای وقت همچنان موفق میشد سرپا بماند.
الان نزدیک کم آب بود و من مجبور شدم قایق را شناور کنم.
Normandie که قرار است در 18 مه ساخته شود، نوید تجملات را می دهد.
لباسهای شنا و تنههای شنا دارای شانههای فومی هستند تا بچهها را شناور نگه دارند.
چاتاهوچی خیلی کم عمق بود که نمی توانست لنج ها را در آبراه قابل کشتیرانی در جنوب آتلانتا شناور نگه دارد.
علیرغم هشدارهای من در مورد ترک قایق در جایی که شناور بماند، اتفاق اجتناب ناپذیری رخ داده بود و او سرگردان شد.
In spite of my warnings about leaving the boat where it would stay afloat, the inevitable had happened and he was stranded.
به نوعی قایق را شناور نگه داشتیم.
او نمی توانست شنا کند و فقط یک جلیقه نجات او را سرپا نگه می داشت.
آنها باید سال آینده 10 میلیون پوند وام بگیرند، فقط برای اینکه سرپا بمانند.
آنها مجبور بودند دارایی های خود را بفروشند تا کسب و کار خود را حفظ کنند.
بچه ها قایق جدیدشان را روی دریاچه شناور کردند.
آنها در تلاش بودند تا کشتی را شناور نگه دارند.
او هفت روز را روی یک قایق شناور گذراند.
او توانست با نگه داشتن کناره قایق شناور بماند/ شناور بماند.
بسیاری از کسب و کارهای کوچک در تلاش برای ماندن/سرپا ماندن هستند.
آنها نتوانستند کشتی را شناور نگه دارند.
شکل. برنامه های وام با هدف حفظ مشاغل کوچک (= عملیاتی) هستند.
آنها برای سرپا نگه داشتن شرکت به میلیاردها دلار نیاز دارند.
Even when parent companies are fighting to stay afloat, you'll find an internet company boasting about its income.
حتی زمانی که شرکتهای مادر در حال مبارزه برای سرپا ماندن هستند، یک شرکت اینترنتی را خواهید دید که به درآمد خود میبالد.
floating
شناور
buoyant
معلق
suspended
رانش
drifting
مستغرق
unsubmerged
بالای آب
شناور شد
buoyed up
روی سطح
غیر مستغرق
non-submerged
بالای سطح
غیر قابل غوطه ور شدن
buoyed
شنا كردن
nonsubmersible
موج می زند
swimming
کشتیرانی
wafting
استراحت روی آب
sailing
sinking
غرق شدن
sunk
غرق شد
falling
افتادن
dropping
انداختن
drowning
غوطه ور شدن
immersing
زیر آب رفتن
submerging
غرق شده
sunken