appealed

base info - اطلاعات اولیه

appealed - درخواست تجدید نظر کرد

N/A - N/A

əˈpiːl

UK :

əˈpiːl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [appealed] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They're appealing for clothes and blankets to send to the devastated region.


    آنها درخواست لباس و پتو برای ارسال به منطقه ویران شده دارند.

  • The police are appealing to the public for any information about the missing girl.


    پلیس برای اطلاع از این دختر گمشده از مردم درخواست می کند.

  • I tried to appeal to (= ask for support based on) his sense of loyalty, stressing how good the company had been to him.


    من سعی کردم به (= درخواست حمایت بر اساس) احساس وفاداری او را جلب کنم، و تاکید کنم که شرکت چقدر برای او خوب بوده است.

  • Church leaders have appealed to the government to halt the war.


    رهبران کلیسا از دولت درخواست کرده اند که جنگ را متوقف کند.

  • The teenager has been given leave (= allowed) by the High Court to appeal against her two-year sentence.


    این نوجوان از سوی دادگاه عالی مرخصی (= اجازه) داده شده است تا علیه محکومیت دو ساله خود تجدید نظر کند.

  • They're appealing to the court to reduce the sentence to a fine.


    آنها از دادگاه تقاضای کاهش مجازات به جزای نقدی دارند.

  • The parents appealed against the school's decision not to admit the child.


    والدین علیه تصمیم مدرسه مبنی بر عدم پذیرش کودک اعتراض کردند.

  • The players appealed to the referee for a free kick.


    بازیکنان برای یک ضربه ایستگاهی از داور درخواست کردند.

  • It's a programme designed to appeal mainly to 16 to 25-year-olds.


    این برنامه ای است که عمدتاً برای افراد ۱۶ تا ۲۵ ساله طراحی شده است.

  • I think what appeals to me about his painting is his use of colour.


    فکر می کنم آنچه در نقاشی او برای من جذاب است استفاده او از رنگ است.

  • I haven't been skiing - it's never really appealed.


    من اسکی نکرده ام - هرگز واقعاً جذاب نیست.

synonyms - مترادف
  • asked


    پرسید

  • requested


    درخواست کرد

  • demanded


    مطالبه کرد

  • required


    ضروری

  • bade


    بدید

  • bid


    پیشنهاد

  • implored


    التماس کرد

  • ordered


    سفارش داده شده

  • petitioned


    دادخواست داد


  • پیشنهاد شده

  • urged


    اصرار کرد

  • begged


    التماس

  • pleaded


    متعهد شد

  • pled


    مورد نیاز

  • requisitioned


    مقرر شده است

  • stipulated


    به چالش کشیده شد

  • beseeched


    جهت دار

  • besought


    تشویق کرد

  • challenged


    مزاحم

  • directed


    جستجو کرد

  • entreated


    دستور داد

  • exhorted


    هوس کرد

  • pestered


    دستور داده است

  • solicited


    انتظار می رود

  • sought


    وارد شده

  • commanded


    اصرار

  • craved


  • enjoined


  • expected


  • importuned


  • insisted


antonyms - متضاد
  • forced


    مجبور شد

  • obliged


    موظف است

  • caused


    باعث

  • compelled


    مجبور

  • enforced


    اجرا شد

  • coerced


    محدود شده

  • constrained


    رانده شده است

  • impelled


    تحمیل شده است

  • imposed


    تحت فشار

  • pressured


    دستور داد

  • commanded


    دستور داده است

  • enjoined


    اصرار

  • insisted


    اژدها شده

  • dragooned


    سخت تحمل کرد

  • beared hard on


    خسته کردن

  • bore down


    پیچ ها را بگذارید

  • put screws on


    فشار دهید


  • مسلح قوی

  • strong-armed


لغت پیشنهادی

honking

لغت پیشنهادی

harvey

لغت پیشنهادی

lacks