aspiring

base info - اطلاعات اولیه

aspiring - مشتاق

adjective - صفت

/əˈspaɪərɪŋ/

UK :

/əˈspaɪərɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [aspiring] در گوگل
description - توضیح

  • به امید موفقیت در یک شغل، فعالیت یا شیوه زندگی خاص


  • کسی که در تلاش است تا یک بازیگر، سیاستمدار، نویسنده و غیره موفق شود.


  • آرزوی موفقیت در یک نوع شغل خاص


  • امید و تلاش برای موفقیت در یک کار یا فعالیت خاص

  • As an aspiring bestselling author he could do with the publicity.


    به عنوان یک نویسنده مشتاق پرفروش، او می‌توانست با تبلیغات کار کند.

  • The picture that emerged was unflattering; but it wasn't much use to an aspiring blackmailer.


    تصویری که پدیدار شد نامطلوب بود. اما برای یک باج گیر مشتاق چندان فایده ای نداشت.

  • The number of aspiring candidates increased in the 1970s, but so too did the number of seats fought.


    تعداد کاندیداهای مشتاق در دهه 1970 افزایش یافت، اما تعداد کرسی‌ها نیز افزایش یافت.

  • a part-time course for aspiring chefs


    دوره پاره وقت برای سرآشپزهای مشتاق

  • He is not convinced that having read them aspiring managers can go away and teach themselves to be good leaders.


    او متقاعد نشده است که با خواندن آنها، مدیران مشتاق می توانند کنار بروند و به خود بیاموزند که رهبران خوبی باشند.

  • The question of management and legal representation for aspiring new-comers is just as valid in publishing as it is in recording.


    مسئله مدیریت و نمایندگی حقوقی برای تازه واردان به همان اندازه که در ضبط معتبر است در انتشار نیز معتبر است.

  • Like a lot of aspiring New York artists, Lara worked in bars and restaurants in the evenings.


    لارا مانند بسیاری از هنرمندان مشتاق نیویورکی، شب ها در بارها و رستوران ها کار می کرد.

  • The World Cup illustrated what high standards our aspiring outside-halves must achieve.


    جام جهانی نشان داد که تیم های خارجی مشتاق ما باید به چه استانداردهای بالایی دست یابند.

  • There are other ways for aspiring stars to catch the attention of a record company.


    راه های دیگری نیز وجود دارد که ستاره های مشتاق توجه یک شرکت ضبط را به خود جلب کنند.

example - مثال
  • Aspiring musicians need hours of practice every day.


    نوازندگان مشتاق هر روز به ساعت ها تمرین نیاز دارند.

  • He came from an aspiring working-class background.


    او از یک پیشینه مشتاق طبقه کارگر می آمد.

  • Marcus is an aspiring actor.


    مارکوس یک بازیگر مشتاق است.

  • aspiring entrepreneurs/executives/homeowners


    کارآفرینان / مدیران اجرایی / صاحب خانه های مشتاق

synonyms - مترادف
  • ambitious


    جاه طلب

  • determined


    مشخص


  • مشتاق

  • committed


    متعهد شد

  • enterprising


    مبتکرانه

  • driven


    رانده

  • striving


    تلاش

  • keen


    تیز

  • motivated


    با انگیزه

  • enthusiastic


    غیرتمند

  • zealous


    پتانسیل


  • پر انرژی

  • energetic


    عمدی

  • purposeful


    امیدوار کننده

  • hopeful


    جوانه زدن

  • budding


    پیشگام

  • pioneering


    ترقی خواه

  • progressive


    آینده نگر

  • prospective


    خواستار

  • wannabe


    آرزومند

  • wishful


    هل دادن

  • pushing


    احتمال دارد

  • aspirant


    ممکن است


  • اشتیاق


  • آینده

  • longing


    خوش بینانه


  • قصد دارد

  • optimistic


    تلاش ایالات متحده

  • intending


    تلاش انگلستان

  • endeavoringUS


  • endeavouringUK


antonyms - متضاد
  • ambitionless


    بی جاه طلبی

  • unambitious


    بی جاه طلب

  • feckless


    بی عیب

  • lazy


    تنبل

  • apathetic


    بی تفاوت

  • unaspiring


    بی انگیزه

  • unenterprising


    غیر سازمانی

  • unassertive


    بی ادعا

  • unaggressive


    غیر تهاجمی

  • unmotivated


    منفعل

  • nonassertive


    بي تفاوت

  • passive


    از خود راضی

  • indifferent


    بی عاطفه

  • complacent


    بی علاقه

  • dispassionate


    فشار کم

  • disinterested


    گاه به گاه

  • low-pressure


    غیر متعهد

  • indolent


    بی دغدغه

  • casual


    بی حال

  • nonchalant


    غیر درگیر

  • non-committal


    محتوا

  • unconcerned


    بی اراده

  • listless


    ناامید

  • passionless


    متزلزل

  • uninterested


  • uninvolved


  • impassive



  • irresolute


  • dispirited


  • wavering


لغت پیشنهادی

nominates

لغت پیشنهادی

the Alps

لغت پیشنهادی

breakfasted