bald

base info - اطلاعات اولیه

bald - بدون مو

adjective - صفت

/bɔːld/

UK :

/bɔːld/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bald] در گوگل
description - توضیح

  • داشتن موی کم یا بدون مو روی سر

  • not having enough of what usually covers something


    نداشتن مقدار کافی از چیزی که معمولاً چیزی را پوشش می دهد


  • با موهای کم یا بدون موی سر

  • completely bald


    کاملا کچل

  • basic and with no unnecessary words or detail


    ابتدایی و بدون کلمات یا جزئیات غیر ضروری

  • a bald tyre is one that has worn away to become very smooth and is therefore dangerous


    لاستیک طاس لاستیکی است که فرسوده شده و بسیار صاف شده و بنابراین خطرناک است


  • بدون مو روی سر، یا بدون موی زیاد

  • basic and with no unnecessary words; not detailed


    ابتدایی و بدون کلمات غیر ضروری؛ جزئی نیست

  • The tires are bald and the car is in need of repair.


    لاستیک ها طاس هستند و ماشین نیاز به تعمیر دارد.

  • The men thus affected have very little hair on the body and become bald early in life.


    مردانی که به این ترتیب آسیب دیده اند موهای بسیار کمی روی بدن دارند و در اوایل زندگی طاس می شوند.

  • Chester, the mild and laconic prematurely bald guy.


    چستر، مرد ملایم و لاکونیک که پیش از موعد کچل شده بود.

  • His bald head was shiny; his black shoes were shiny; and his lecture was very shiny indeed.


    سر طاسش براق بود. کفش های مشکی او براق بود. و سخنرانی او واقعاً بسیار درخشان بود.

  • A bald man wanted his portrait enhanced with glistening black hair.


    مردی کچل می‌خواست پرتره‌اش با موهای مشکی درخشان تقویت شود.

  • He was clean-shaven, wore glasses and had dark hair with a bald spot.


    او تراشیده شده بود، عینک می زد و موهای تیره با نقطه طاس داشت.

example - مثال
  • He started going bald in his twenties.


    او در بیست سالگی شروع به کچل شدن کرد.

  • young men who go prematurely bald


    مردان جوانی که زودتر از موعد کچل می شوند

  • Our dog has a bald patch on its leg.


    سگ ما روی پایش لکه کچلی دارد.

  • a bald tyre (= a tyre whose surface has become smooth)


    طاس تایر (= لاستیک که سطح آن صاف شده است)

  • The bald fact is that we don't need you any longer.


    واقعیت این است که ما دیگر به شما نیاز نداریم.

  • The letter was a bald statement of our legal position.


    نامه بیانیه کچلی از موضع حقوقی ما بود.

  • He's starting to get a little thin on top (= he's losing his hair).


    او شروع به کمی لاغر شدن می کند (= موهایش را از دست می دهد).

  • He's going bald on top.


    او در حال طاس شدن است.

  • At 20 he was already going bald.


    در 20 سالگی او در حال طاس شدن بود.

  • When he took off his hat we saw that he was as bald as a coot!


    کلاهش را که از سرش برداشت دیدیم مثل کچل کچل شده است!

  • There was just this bald statement of resignation - no explanation or anything.


    فقط این بیانیه کچل استعفا وجود داشت - هیچ توضیحی یا چیزی.

  • The tyre was completely bald.


    لاستیک کاملا کچل شده بود.

  • She just left a bald statement of resignation without any explanation.


    او فقط یک بیانیه کچلی از استعفا بدون هیچ توضیحی به جا گذاشت.

synonyms - مترادف
  • baldheaded


    سر طاس

  • baldpated


    کچل شده

  • balding


    طاس شدن

  • baldy


    طاس

  • receding


    واپس نشینی، پسروی

  • bald-headed


    گنبدی کرومی

  • bald-pated


    سر پوست

  • chrome-domed


    نازک در بالا


  • بی مو


  • تخم مرغ

  • hairless


    توپ سفید در بیلیارد

  • egghead


    لاغر کننده

  • cue ball


    از دست دادن موهایت

  • thinning


    با موهای عقب رفته

  • losing your hair


    کچل شدن

  • with receding hair


    لاغر شدن در بالا

  • becoming bald


  • going thin on top


antonyms - متضاد
  • covered


    تحت پوشش

  • hairy


    مودار

  • clothed


    لباس پوشیده


  • پر شده

  • haired


    مو دار

  • hirsute


    هیرسوت

  • furry


    خزدار

  • sheathed


    غلاف شده

لغت پیشنهادی

aspic

لغت پیشنهادی

cox

لغت پیشنهادی

banns