humor

base info - اطلاعات اولیه

humor - شوخ طبعی

noun - اسم

/ˈhjuːmər/

UK :

/ˈhjuːmə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [humor] در گوگل
description - توضیح
  • US spelling of humour


    املای ایالات متحده از شوخ طبعی

  • the ability to be amused by something seen, heard, or thought about sometimes causing you to smile or laugh or the quality in something that causes such amusement


    توانایی سرگرم شدن با چیزی که دیده، شنیده شده یا فکر کرده اید، گاهی اوقات باعث لبخند یا خنده شما می شود، یا کیفیت چیزی که باعث چنین سرگرمی می شود.

  • to agree to someone’s wishes in order to help improve that person’s mood or to avoid upsetting him or her


    موافقت کردن با خواسته‌های کسی برای کمک به بهبود خلق و خوی آن شخص یا جلوگیری از ناراحتی او

example - مثال
  • It was a story full of gentle humor.


    داستانی پر از طنز ملایم بود.

  • She ignored his feeble attempt at humor.


    او تلاش ضعیف او در شوخ طبعی را نادیده گرفت.

  • They failed to see the humor of the situation.


    آنها نتوانستند طنز وضعیت را ببینند.

  • I can't stand people with no sense of humor.


    من نمی توانم افراد بدون شوخ طبعی را تحمل کنم.

  • to have a dry/keen/wicked/wry sense of humor


    داشتن حس شوخ طبعی خشک / تیز / شرور / بد

  • She smiled with a rare flash of humor.


    او با طنز کمیاب لبخند زد.

  • She has her very own brand of humor.


    او شوخ طبعی خودش را دارد.

  • The movie is only funny if you appreciate French humor (= things that cause French people to laugh).


    این فیلم فقط در صورتی خنده دار است که از طنز فرانسوی (= چیزهایی که باعث خنده فرانسوی ها می شود) قدردانی کنید.

  • to be in the best of humors


    در بهترین طنز بودن

  • The meeting dissolved in ill humor.


    جلسه با شوخ طبعی منحل شد.

  • to be out of humor (= in a bad mood)


    بی طنز بودن (= بد خلقی)

  • The remarks were made in good humor.


    این سخنان با شوخ طبعی بیان شد.

  • He has a wonderful sense of humor.


    او حس شوخ طبعی فوق العاده ای دارد.

  • Fortunately, she saw the humor in the situation.


    خوشبختانه او طنز را در این موقعیت دید.

  • Mark Twain was known for his humorous short sketches.


    مارک تواین به خاطر طرح های کوتاه طنزش معروف بود.

  • Phil seems a bit cranky today so just humor him.


    فیل امروز کمی بداخلاق به نظر می رسد، پس فقط به او شوخی کنید.

synonyms - مترادف
  • funniness


    خنده دار بودن

  • drollery


    چرخ دستی

  • drollness


    بی حوصلگی


  • کمدی

  • comicality


    کمیک بودن

  • humorousness


    شوخ طبعی

  • jocularity


    شوخی

  • fun


    سرگرم کننده

  • wit


    بذله گویی

  • uproariousness


    هیاهو

  • amusement


    تفریحی

  • wittiness


    غنا

  • richness


    ظاهرگرایی

  • facetiousness


    خوشبختی

  • gaiety


    کمیک

  • jest


    مزاحم

  • comicalness


    ساده لوحی

  • comic


    دهان بستن

  • buffoonery


    شادی

  • levity


    دلقک زدن

  • gag


    تلنگری

  • hilarity


    دست انداختن

  • clowning


    جوکزی

  • hilariousness


    خوشایند

  • flippancy


    پوچی

  • witticism


  • banter


  • jocoseness


  • pleasantry


  • happiness


  • absurdity


antonyms - متضاد
  • pathos


    ترحم


  • افسردگی

  • dourness


    سرسختی


  • نمایش

  • gravity


    جاذبه زمین

  • grief


    غم و اندوه

  • melancholy


    مالیخولیا

  • sadness


    غمگینی

  • seriousness


    جدیت

  • sobriety


    متانت

  • solemnity


    تشریفات

  • sorrow


    تراژدی


  • ناراحتی

  • unhappiness


    تاریکی

  • gloom


    دلتنگی

  • dejection


    بدبختی

  • misery


    بلوز

  • gloominess


    ناامیدی

  • blues


    وای

  • despondency


    متفکر بودن

  • woe


    ویرانی

  • pensiveness


    نا امیدی

  • desolation


    کسادی

  • dispiritedness


    زباله ها

  • doldrums


    موپ ها

  • dumps


    شکست گرایی

  • despair


  • melancholia


  • mopes


  • downheartedness


  • defeatism


لغت پیشنهادی

abusing

لغت پیشنهادی

canoe

لغت پیشنهادی

graders