ambit

base info - اطلاعات اولیه

ambit - دامنه

noun - اسم

/ˈæmbɪt/

UK :

/ˈæmbɪt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ambit] در گوگل
description - توضیح

  • محدوده یا محدودیت اختیارات، نفوذ و غیره یک نفر


  • محدوده یا حدود تأثیر چیزی

  • I recollect having urged Wigg on many occasions to limit the ambit of the Profumo affair.


    به یاد می‌آورم که بارها از ویگ خواسته‌ام که دامنه‌ی ماجرای پروفومو را محدود کند.

  • Restaurants, cafes and public houses are outside the ambit of that class of use and planning permission is therefore required.


    رستوران ها، کافه ها و خانه های عمومی خارج از محدوده آن طبقه استفاده هستند و بنابراین مجوز برنامه ریزی لازم است.

  • The Government is proposing to bring the majority of these buildings within the ambit of local authority control.


    دولت پیشنهاد می کند که اکثر این ساختمان ها را در محدوده کنترل مقامات محلی قرار دهد.

  • Justice entailed bringing all relations within the ambit of divine order.


    عدالت مستلزم قرار دادن همه روابط در محدوده نظم الهی است.

  • The ambit of this appears very wide.


    دامنه این امر بسیار گسترده به نظر می رسد.

  • The ambit of this discretion will now be reviewed in more detail.


    دامنه این اختیار اکنون با جزئیات بیشتری بررسی خواهد شد.

  • The first class is of wider ambit than the second and exists only during the period of employment.


    طبقه اول دامنه وسیع تری نسبت به طبقه دوم دارد و فقط در دوره اشتغال وجود دارد.

example - مثال
  • This case falls clearly within the ambit of the 2001 Act.


    این مورد به وضوح در محدوده قانون 2001 قرار می گیرد.

  • They believe that all the outstanding issues should fall within the ambit of the talks.


    آنها بر این باورند که همه مسائل باقی مانده باید در چارچوب مذاکرات باشد.

synonyms - مترادف

  • محدوده


  • دامنه


  • وسعت


  • رسیدن

  • compass


    قطب نما

  • breadth


    کره

  • sphere


    مدار

  • orbit


    قلمرو

  • realm


    جارو کردن


  • حوزه


  • رشته


  • عرض

  • width


    طول

  • amplitude


    محدود می کند

  • span


    کش آمدن

  • confines


    صلاحیت قضایی


  • ابعاد

  • jurisdiction


    گستره

  • purview


    حد

  • bounds


    گسترش

  • dimensions


    شعاع

  • gamut


    افزونه


  • حواله دادن


  • محدودیت ها

  • radius


    حفظ


  • افق

  • remit


    فضا

  • limits





antonyms - متضاد

  • مفرط


  • ارتفاع

  • insignificance


    بی اهمیت بودن


  • محدودیت


  • بخش

  • incarceration


    حبس

  • imprisonment


    زندان


  • خویشتن داری - خودداری - پرهیز

  • constraint


  • restraint


لغت پیشنهادی

reel

لغت پیشنهادی

burk

لغت پیشنهادی

very