append

base info - اطلاعات اولیه

append - ضمیمه

verb - فعل

/əˈpend/

UK :

/əˈpend/

US :

family - خانواده
appendix
ضمیمه
google image
نتیجه جستجوی لغت [append] در گوگل
description - توضیح

  • برای افزودن چیزی به یک نوشته


  • پیوست کردن یا اضافه کردن چیزی به یک نوشته


  • برای افزودن چیزی به انتهای یک نوشته


  • برای افزودن چیزی به یک سند

  • Four hundred-odd signatures of women compositors were appended.


    چهارصد امضای زن آهنگساز ضمیمه شد.

  • In any case I returned to my notes, hereto appended for the use of the reader.


    در هر صورت به یادداشت های خود بازگشتم که برای استفاده خواننده در اینجا ضمیمه شده است.


  • به عنوان مثال، این می تواند عنوان محصول باشد که یک عدد صحیح به آن اضافه شده است تا نشان دهنده شماره کپی شماره باشد.

  • Thus they have preserved Donna Reed motherhood by appending worldly functions to it.


    بنابراین، آنها مادری دونا رید را با الحاق کارکردهای دنیوی به آن حفظ کرده اند.

example - مثال
  • Footnotes have been appended to the document.


    پاورقی ها به سند ضمیمه شده است.

  • The principal has the right to append comments to the final report.


    مدیر حق دارد نظرات خود را به گزارش نهایی اضافه کند.

  • The author appends a short footnote to the text explaining the point.


    نویسنده پاورقی کوتاهی را در توضیح موضوع به متن اضافه می کند.

  • Several footnotes were appended to the text.


    چند پاورقی به متن ضمیمه شد.

  • A confidentiality agreement was appended to the contract of employment.


    یک توافق نامه محرمانه به قرارداد کار الحاق شد.

synonyms - مترادف

  • ضمیمه کردن

  • add


    اضافه کردن


  • پیوستن

  • annexeUK


    AnnexeUK

  • annexUS


    annexUS

  • fasten


    بستن

  • fix


    ثابت

  • affix


    چسباندن

  • subjoin


    زیر پیوستن

  • adjoin


    مجاورت کردن

  • conjoin


    به هم پیوستن


  • عبارتند از


  • آویزان شدن

  • tack on


    ملحق شدن


  • قرار دادن

  • tag on


    برچسب روی


  • پوشیدن


  • اتصال


  • ارتباط دادن


  • زن و شوهر


  • کراوات


  • چوب

  • tie


    رابطه، رشته


  • متحد کردن


  • یوغ

  • unite


    امن است

  • yoke


    چسب


  • گیره

  • glue


    دست زدن به

  • clamp


  • hitch on


antonyms - متضاد
  • abate


    کاهش دادن

  • bate


    باته

  • deduct


    کسر کردن


  • برداشتن

  • subtract


    تفریق کردن

  • detach


    جدا کردن

  • disconnect


    قطع شدن

  • disjoin


    باز کردن

  • unfasten


    ضربه زدن


  • در آوردن


  • بردن


  • فروکش

  • ebb


    کمرنگ شدن

  • wane


    کنار کشیدن

  • lessen


    در حد متوسط


  • سست کردن


  • منهای

  • slacken


    سپری شدن

  • minus


    گرفتن از

  • lapse


    کاهش


  • گرفتن

  • diminish


    بارانداز


  • بدهی

  • dock


    سهولت

  • debit


    تخفیف


  • خلاصه

  • discount


    بیرون بردن

  • abstract


    کاهش می دهد


  • بالا آمدن



لغت پیشنهادی

nutrition

لغت پیشنهادی

air-cooled

لغت پیشنهادی

various