bountiful
bountiful - بخشنده
adjective - صفت
UK :
US :
اگر چیزی غنی باشد، بیش از اندازه کافی وجود دارد
generous
سخاوتمندانه
به مقدار زیاد
سخاوتمند در بخشش به دیگران
(از یک شخص) سخاوتمند، یا (از یک چیز) به مقدار زیاد
God is bountiful.
خداوند بخشنده است.
Mrs Clinton is on record as favouring mental-health services, but how bountiful a package is not clear.
خانم کلینتون به عنوان طرفدار خدمات بهداشت روانی سابقه دارد، اما مشخص نیست که این بسته چقدر پربار است.
اما خلق و خوی او در حال حاضر زیاد نبود.
او لبخند زیادی زد و به کانی نگاه کرد، همانطور که بچه ها به بزرگترهایی که به آنها توجه فراوانی می کنند، نگاه می کنند.
I would also be invited to participate in a discussion on the bountiful attractions of timeshare property ownership.
همچنین از من دعوت می شود تا در بحثی در مورد جاذبه های فراوان مالکیت دارایی با اشتراک زمانی شرکت کنم.
The bountiful buffet breakfast served each morning sets just the right note to start the day by the fresh-water swimming pool.
بوفه صبحانه فراوانی که هر روز صبح سرو میشود، درست برای شروع روز در کنار استخر آب شیرین است.
a bountiful harvest
یک برداشت پربار
Their stories are bountiful in this engagingly mounted documentary, running Sunday night in three one-hour segments on the History Channel.
داستانهای آنها در این مستند جذاب که یکشنبه شب در سه بخش یک ساعته از کانال تاریخ پخش میشود، پربار است.
Its borders encompass vast forests, towering mountains, and many miles of wilderness as well as cities, farmlands, and bountiful rivers.
مرزهای آن شامل جنگلهای وسیع، کوههای سر به فلک کشیده، و مایلها بیابان و همچنین شهرها، زمینهای کشاورزی، و رودخانههای فراوان است.
plentiful
فراوان
abundant
کافی
ample
سخاوتمندانه
generous
پربار
prolific
سخاوتمند
bounteous
مجلل
copious
لیبرال
lavish
سپر
قابل توجه
plenteous
خوش قیافه
bumper
عظیم
luxuriant
تمام نشدنی
profuse
ولخرج
فوق العاده
handsome
شلوغ
immense
وسیع
inexhaustible
راحت
prodigal
قرنیه
superabundant
پر نشاط
teeming
خیلی ممنون
عالی
aplenty
فراوانی
شاهزاده
cornucopian
ثروتمند
exuberant
مرتب
galore
princely
tidy
bare
برهنه
minimal
حداقل
scant
اندک
spare
یدکی
meagreUK
meagreUK
insufficient
ناکافی
lacking
فاقد
meagerUS
ناچیز ایالات متحده
scarce
کمیاب
sparse
پراکنده
wanting
خواستن
negligible
قابل اغماض
کم اهمیت
nominal
اسمی
marginal
حاشیه ای
insignificant
ناچیز
inconsequential
بی اهمیت
کوچک
trivial
نامحسوس
کمترین
imperceptible
دقیقه
minimum
نشانه
minuscule
کوچکترین
کثیف
token
غیر قابل تقدیر
littlest
جزئی
measly
slightest
inappreciable