believing
believing - باور کردن
N/A - N/A
UK :
US :
فاعل فاعل از ایمان داشتن
فکر کردن به اینکه چیزی درست، درست یا واقعی است
باور نکردن اینکه چیزی درست است
وقتی به کسی درباره چیزی میگوید که درست است، اگرچه بعید به نظر میرسد
وقتی تاکید می کند که چیزی درست است گفت
چیزی که شما می گویید تا تأکید کنید که چیزی آشکارا درست نیست
وانمود کردن یا تصور کردن
عجیب است، وقتی به آنها گفتیم موجودی از مریخ ما را ملاقات کرده است، هیچ کس ما را باور نکرد.
او معتقد است که همه کودکان با هوش یکسان به دنیا می آیند.
She's arriving tomorrow I believe.
او فردا می آید، من معتقدم.
اون تنها میاد؟ ما معتقد نیستیم/پس (= فکر می کنیم او نیست/هست)
من معتقدم که او بهترین ویولونیست جهان است.
همه خدمه گم شده اند، گمان می رود مرده اند.
او به من گفت که او فقط یک دوست است، اما من یک کلمه از آن را باور نمی کنم!
او در طبقه بالا مشغول انجام تکالیف است، باور کنید یا نه.
باور کن ترسیدم!
گفت ماشین جلویی پشت سرش رفت و اگر این را باور کنی هر چیزی را باور می کنی!
بیایید باور کنیم (که) ما دزدان دریایی هستیم.
مثبت
مطمئن
convinced
متقاعد
undoubting
بدون شک
trusting
اعتماد کردن
accepting
پذیرش
assuming
با فرض اینکه
presuming
فرض
مسلم - قطعی
having faith
داشتن ایمان
خاطر جمع
assured
طبقه بندی شده
categorical
تزلزل ناپذیر
unwavering
تعیین کننده
decisive
قطعی
conclusive
مصمم
definite
مطلق
resolute
راضی
ضمنی
satisfied
خروس
implicit
روشن
doubtless
متقاعد شد
cocksure
سانگوئن
از نظر اعتقادی مطمئن
persuaded
اظهار کننده
sanguine
غیر قابل شک
امن است
assertive
معتبر
undoubtable
valid
disbelieving
کافر
doubtful
مشکوک
doubting
شک کردن
mistrustful
بی اعتماد
uncertain
نا معلوم
unsure
نامطمئن
untrusting
غیر قابل اعتماد
distrustful
بدبینانه
trustless
suspicious
cynical
